کد خبر: 4250104
تاریخ انتشار : ۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۶
گفتار‌هایی از نهج‌البلاغه/ ۸

مواظب یاران سست و نادان باشید

در کتاب مصادر نهج‌البلاغه در شأن ورود خطبه ۲۰۸ نهج‌البلاغه آورده است که در جنگ صفین، وقتى عمرو بن عاص و کسانى که با او بودند قرآن‌ها را بر سر نیزه کردند تا سپاهیان على(ع) را بفریبند، در حالى که آثار فتح و پیروزى لشکر امام(ع) کاملًا آشکار شده بود و در چند قدمى پیروزى کامل بودند. یاران امام(ع) به چند گروه تقسیم شدند.

شرح خطبه 208 نهج‌البلاغهامام علی(ع) تنها فردی است كه از ميان همه گذشتگانی كه سخنی از آنها به‌جا مانده، به آخرين مرحله فصاحت و بلاغت رسيده و گفتار او اقيانوس بيكرانه‌ای است كه سخن هيچ مبلغی به پای آن نخواهد رسيد.

سخنانی که در قالب خطبه‌ها، نامه‌ها و حکمت‌ها گردآوری شده و مفسران دینی تفسیرهایی در رابطه با آن‌ها داشته‌اند که هرکدام از یک دید و سلیقه به این موضوعات پرداخته‌اند، بر این منوال ما در ایکنا بر این شدیم که ابتدا تفسیری از خطبه‌های امیرالمؤمنین(ع) در نهج‌البلاغه در اختیار مخاطبان قرار دهیم که برای رسیدن به این هدف از منابع مختلفی مانند جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، شرح نهج‌البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، الکافی جلد 1 و پيام امام جلد 3 استفاده می‌شود که در ادامه با موضوع «نکوهش یاران سست و نادان» را می‌خوانید.

امام علی(ع) در خطبه 208 نهج‌البلاغه می‌فرماید: «و من كلام له (علیه السلام) قاله لما اضطرب عليه أصحابه في أمر الحكومة: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ حَتَّى نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ، وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ. لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً؛ وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً؛ وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُون. سخنى از آن حضرت(ع) هنگامى كه يارانش در باب حكميت با او راه مخالفت پيش گرفتند، فرمود: اى مردم، كار من با شما به گونه‌اى بود كه به دلخواه من بود. تا زمانى كه جنگ ناتوانتان ساخت. به خدا سوگند، چيزهايى را از شما گرفت، ولى چيزهايى را هم برايتان باقى گذاشت و دشمنان شما را بيش از شما ناتوان ساخت. من ديروز فرمانده بودم، امروز فرمان پذيرم. ديروز من نهى مى كردم امروز مرا نهى مى‌كنند. شما دوست داريد كه زنده بمانيد و من نمى‌توانم شما را به كارى وادارم كه خود نمى‌خواهيد.»

در كتاب مصادر نهج‌البلاغه در شأن ورود اين كلام آورده است كه در جنگ صفين، وقتى عمرو بن عاص و كسانى كه با او بودند قرآن‌ها را بر سر نيزه كردند تا سپاهيان على(ع) را بفريبند، در حالى كه آثار فتح و پيروزى لشكر امام(ع) كاملًا آشكار شده بود و در چند قدمى پيروزى كامل بودند. ياران امام(ع) به چند گروه تقسيم شدند؛ گروهى به راستى باور كردند كه شاميان اين كار را به عنوان نيرنگ انجام ندادند؛ بلكه مى‌خواهند واقعاً تسليم قرآن شوند. گروه عظيم ديگرى كه از جنگ خسته شده بودند و تاب و توانى در خود براى ادامه جنگ نمى‌ديدند، اين موضوع را بهانه خوبى براى كناره‌گيرى از جنگ و عافيت طلبى دانستند و گروه سومى از منافقان بودند كه عداوت و كينه امام علی(ع) را در دل داشتند و منتظر دستاويزى بودند.

هنگامى كه قرآن‌ها را بر سر نيزه ديدند با خود گفتند الان بهترين موقع براى دست برداشتن از يارى على(ع) است آنها هم فرياد برآوردند كه جنگ را پايان دهيد و گروه كمترى بر ادامه جنگ اصرار ورزيدند كه در پيشاپيش آنها مالك اشتر بود، فرياد زد واى بر شما آيا بعد از نزديك شدن پيروزى، مى‌خواهيد عقب نشينى كنيد؟ اى نابخردان نادان! ... ولى گروهى كه دست از جنگ كشيده بودند به او دشنام دادند و بد گفتند و تهديدش كردند و فرياد «المَصاحِفُ المَصاحِفُ وَالرُّجُوعُ إليْها لا نَرى غَيْرَ ذلِكَ» را سر دادند و امام علی(ع)  را وادار ساختند كه مسئله حكميت را بپذيرد. در اين هنگام امام علی(ع) سخن بالا را ايراد فرمود كه خلاصه‌اش اين بود: شما در گذشته پيرو من بوديد و من امير شما؛ ولى الان شما مى‌خواهيد امير باشيد و من مأمور، شما مى‌خواهيد با هر شرايطى كه ممكن است، زنده بمانيد با اين حال من چگونه مى‌توانم شما را باز دارم؟!(1)

اين سخن را هنگامى امام ايراد فرمود که على رغم ميل باطنى او اکثريت لشکريانش ـ به دلايل مختلفى ـ اصرار بر پايان جنگ و تسليم در برابر امر حکمين داشتند. حضرت در واقع به اين سؤال پاسخ مى‌دهد که چرا تسليم توطئه عمرو عاص در بالا بردن قرآن‌ها بر سر نيزه‌ها و پذيرش امر حکمين شد، مى‌فرمايد: «اى مردم! پيش از اين، وضع من و شما آن‌گونه بود که دوست مى‌داشتم (همه تسليم فرمان من بوديد) تا اينکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانی‌ها از اينجا آغاز شد و من چاره‌اى جز پذيرش پيشنهاد حکميّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنانتان کوبنده تر و خستگى آفرين تر بود.»

اين سخن در واقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است. آنها که مى‌دانستند پايانش پيروزى است؛ ولى متأسفانه در اقليت بودند. امام در اين سخن از يک سوء عذر خود را در پذيرش پيشنهاد آتش بس و قبول حکميت در مقابل اين اقليت بيان مى‌کند و از سوى ديگر اعتقاد واقعى خود را به لزوم ادامه جنگ تا پيروزى نهايى در برابر اکثريت خسته از جنگ بيان مى‌دارد و کثرت شهدا را مجوز تسليم در برابر خواسته‌هاى انحرافى دشمن نم‌ داند.

سپس در توضيح اين سخن مى‌افزايد: «من ديروز امير و فرمانده بودم؛ ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم ديروز من شما را نهى مى‌کردم؛ ولى امروز شما مرا نهى مى‌کنيد و اين درحالى است که شما بقاى در دنيا را (به قيمت از دست دادن پيروزى بر دشمن) دوست داريد و من نمى‌توانم شما را به چيزى که دوست نداريد وادار کنم. اين سخن باز پاسخى است به دو گروه: اقليتى که طرفدار ادامه جنگ تا پيروزى بودند و نسبت به قبول امر حکمين و پايان نبرد در آستانه پيروزى ايراد داشتند، حضرت مى‌فرمايد: من چه کنم زمام کار را از دست من گرفته‌اند و امر فرماندهى را متزلزل ساخته و سر به طغيان برداشته‌اند و از سوى ديگر به اکثريتى که تسليم پيشنهاد دشمن شده بودند مى‌گويد: شما نه به موجب احترام قرآن اين پيشنهاد را پذيرفتيد؛ بلکه به سبب حب بقا و فرار از فداکارى در راه خدا بود.(2)

از سخنان آن حضرت هنگامی كه يارانش در موضوع حكميت نگران و بر او معترض شدند اين خطبه چنين آغاز مى‌شود: «ايها الناس انه لم يزل امرى معكم على ما احب حتى نهكتكم الحرب؛ اى مردم همواره كار من با شما چنان بود كه دوست مى‌داشتم تا آنكه جنگ شما را سست كرد». ابن ابى الحديد در شرح عبارت «و هى لعدوكم انهك» ميگويد: قتل و كشتار ميان مردم شام بسيار بيشتر و سستى ميان آنان آشكارتر بود و اگر نه اين بود كه عراقيان در قبال برافراشتن قرآن‌ها سست و از لحاظ عقيده تباه شدند، شاميان ريشه كن مى‌شدند چرا كه مالك اشتر به معاويه رسيده و گردنش را گرفته بود و از نيروى شام چيزى جز حركتى شبيه حركت دم مارمولك پس از قطع آن باقى نمانده بود كه به چپ و راست مى‌جهيد. ولى بر مقدرات آسمانى نمى‌توان پيروز شد.

اما اين گفتار امام على(ع) كه مى‌فرمايد: «ديروز امير بودم و امروز مأمور»، عمرو عاص و همراهانش همين كه نابودى و پيروزى اهل حق را بر خود احساس کردند از راه فريب قرآن‌ها را برافراشتند و عراقيان اميرالمؤمنين (ع) را مجبور به ترک جنگ و دست بازداشتن از ادامه آن كردند و در اين باره چند گونه بودند.

برخى از ايشان چنان بودند كه با برافراشتن قرآن‌ها گرفتار شبهه شدند و گمان كردند شاميان آن كار را براى فريب و حيله‌سازى نكردند بلكه آن را بر حق و براى فراخواندن به احكام دين، طبق كتاب خدا، انجام داده‌اند و چنين پنداشتند كه تسليم شدن در قبال برهان و حجت شايسته و سزاوارتر از پافشارى در جنگ است. 

برخى ديگر از جنگ خسته شده بودند و صلح را ترجيح مى‌دادند و همين كه آن شبهه به وجود آمد آن را براى توقف جنگ مناسب ديدند و با توجه به سلامت طلبى همان را دستاويز قرار دادند.(3)

برخى از ايشان هم در باطن امام على(ع) را دوست نداشتند ولى به ظاهر از او اطاعت مى‌كردند، همانگونه كه بسيارى از مردم به ظاهر از سلطان اطاعت مى‌كنند و در باطن او را دشمن مي‌دارند. آنان چون راهى براى خوار ساختن و جلوگيرى از پيروزى او پيدا كردند بر آن كار پيشى گرفتند. به همين سبب جمهور لشكريانش بر او جمع شدند و از او خواستند كه جنگ را رها و از ادامه آن خوددارى كند. امام على(ع) از پذيرفتن اين پيشنهاد مانند هر كسى كه فريب و مكر را بداند خوددارى کرده و به آنان گفت «اين كار مكر و فريب است و من بر آن قوم آشناتر از شمايم، اينان اصحاب قرآن و دين نيستند. من در كودكى و بزرگى با ايشان مصاحبت داشته‌ام و ايشان را شناخته‌ام و ديده‌ام كه روي گرداندن از دين و توجه به دنيا خوى ايشان است. اينك به برافراشتن قرآن‌ها توجه مكنيد و بر ادامه جنگ استوار باشيد كه شما آنان را فرو گرفته‌ايد و از ايشان جز توانى اندك و رمقى سست باقى نمانده است». ولى ايشان نپذيرفتند و بر خوددارى از جنگ پافشارى كردند، و به او فرمان دادند به ياران جنگجوى خود كه اشتر بر آنان فرماندهى داشت پيام فرستد تا باز آيند و او را تهديد كردند كه اگر چنان نكند او را به معاويه تسليم خواهند كرد. امام على(ع) كسى پيش اشتر فرستاد و به او فرمان بازگشت و خوددارى از جنگ داد. اشتر از پذيرفتن اين پيام سرباز زد و گفت: چگونه بر گردم و حال آنكه نشانه‌هاى پيروزى آشكار شده است به على (ع) بگوييد «فقط يك ساعت ديگر به من مهلت دهد» و از آنچه پيش آمده بود خبر نداشت، چون فرستاده با اين پيام نزد على(ع) برگشت آنان خشمگين شدند و به جنبش درآمدند و ستيز كردند و گفتند: پوشيده و نهانى به اشتر پيام فرستاده‌اى كه پايدارى كند و او را از خوددارى از جنگ نهى كرده‌اى و اگر او را هم اكنون برنگردانى تو را مى‌كشيم همانگونه كه عثمان را كشتيم.

فرستادگان پيش اشتر آمدند و به او گفتند: آيا خوش مىدارى كه اينجا پيروز شوى و حال آنكه پنجاه هزار شمشير بر اميرالمؤمنين كشيده شده است. اشتر پرسيد. چه خبر است فرستاده گفت: على(ع) را همه لشكريان محاصره كرده‌اند و او ميان ايشان روى زمين بر قطعه چرمى نشسته و خاموش است و درخشش شمشيرها بر سرش مى‌درخشد و آنان می‌گويند اگر اشتر را برنگردانى تو را مى‌كشيم. گفت: اى واى بر شما سبب اين كار چيست گفتند: بر افراشتن قرآن‌ها. اشتر گفت: به خدا سوگند، هنگامى كه ديدم قرآن‌ها برافراشته شد دانستم كه موجب پريشانى و فتنه خواهد شد.

اشتر سپس شتابان عقب ‌شينى كرد و برگشت و اميرالمؤمنين على(ع) را با خطر روياروى ديد كه يارانش او را به دو كار تهديد مى‌كنند كه يا به معاويه تسليمش كنند يا او را بكشند و از ميان همه لشكريان براى على(ع) ياورى جز دو پسرش و پسر عمويش و گروهى بسيار اندک كه شمارشان به دو تن نمى‌رسد، باقى نمانده است. اشتر همين كه سپاهيان را ديد به آنان ناسزا گفت و دشنامشان داد و گفت: اى واى بر شما، آيا پس از پيروزى و فتح اينك بايد زبونى و پراكندگى شما را فرود گيرد اى سست انديشان، اى كسانى كه شبيه زنان هستيد اى سفلگان نا بخرد. آنان هم به اشتر دشنام دادند و ناسزا گفتند و مجبورش كردند و گفتند قرآن‌ها را بنگر، بايد تسليم حكم قرآن شد و هيچ چيز ديگر را مصلحت نمي‌دانيم. ناچار اميرالمؤمنين(ع) با ارتكاب و تسليم شدن به اين كار خطر بزرگ را دفع كرد و به همين سبب است كه مى‌فرمايد «من امير بودم و اينک مأمور شدم و نهى‌كننده بودم و اينک نهى شونده شدم».(4)

منابع:
1- جلوه تاريخ درشرح نهج‌البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5
2- شرح نهج‌البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11
3- الکافی جلد 1
4- پيام امام جلد 3

انتهای پیام
مطالب مرتبط
captcha