امام علی(ع) تنها فردی است كه از ميان همه گذشتگانی كه سخنی از آنها بهجا مانده، به آخرين مرحله فصاحت و بلاغت رسيده و گفتار او اقيانوس بيكرانهای است كه سخن هيچ مبلغی به پای آن نخواهد رسيد.
سخنانی که در قالب خطبهها، نامهها و حکمتها گردآوری شده و مفسران دینی تفسیرهایی در رابطه با آنها داشتهاند که هرکدام از یک دید و سلیقه به این موضوعات پرداختهاند، بر این منوال ما در ایکنا بر این شدیم که ابتدا تفسیری از خطبههای امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه در اختیار مخاطبان قرار دهیم که برای رسیدن به این هدف از منابع مختلفی مانند بحارالانوار، جلد 43، شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 9، عقد الفريد، جلد 5 ، مستدرک حاکم، ج 3 استفاده میشود که در ادامه با موضوع «اسباب نجات در قیامت» را میخوانید.
امام علی(ع) در خطبه 156 نهجالبلاغه میفرماید: «و من كلام له (علیه السلام) خاطَبَ به أهلَ البصرة على جهة اقتصاص المَلاحم: فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ، فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ، وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ. وَ أَمَّا فُلَانَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ، وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ، وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ؛ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى. سخنى از آن حضرت(ع) خطاب به مردم بصره و در آن از پيش آمدهاى سخت حكايت كند: در آن هنگام ـ هنگام وقوع فتنهها ـ هر كه تواند كه خويشتن را به اطاعت پروردگار وادارد، چنان كند. اگر از من فرمان ببريد، ـ اگر خدا خواهد ـ شما را به راه بهشت مىبرم، هر چند راه سخت و با تلخكامى آميخته باشد. اما بر فلان زن، انديشه زنان غلبه يافت و كينه در سينه او جوشيدن گرفت، همچون بوته آهنگران كه در آن فلز گدازند. اگر او را فرا مىخواندند كه آنچه با من كرد با ديگرى كند، نمىپذيرفت. به هر حال، حرمتى كه در نخست داشت همچنان بر جاى است و حساب او با خداست.»
امام علی(ع) در اين خطبه، به مسائل گوناگونى اشاره مىكند كه در عين استقلال هر يک از آنها، پيوند روشنى با هم دارند. اين خطبه بر چند محور دور مىزند؛ نخست اين كه امام علی(ع) مردم را به اطاعت خويش فرا مىخواند و راه بهشت را كه راه پر مشقتى است به آنها نشان مىدهد.
دوم اينكه دليل شركت عايشه را در جنگ جمل بيان مىكند تا مردم گمان نبرند شركت او در اين جنگ دليل بر مشروعيت كار طلحه و زبير بوده، در بخش سوم، درباره پايان زندگى و قيام قيامت سخن مىگويد و مردم را براى آن از طريق ايمان و عمل صالح و كسب علم و دانش آماده مىسازد، در چهارمين بخش، به چگونگى حشر مردم از قبور در سراى آخرت اشاره مىكند و در بخش پنجم، از امر به معروف و نهى از منكر كه انجام دادن آن بر خلاف پندار بعضى از ناآگاهان هيچ مشكلى در زندگى ايجاد نمىكند، سخن به ميان مىآورد. در بخش ششم، از اهميت قرآن و آثار عظيم آن در اصلاح فرد و جامعه بحث مىكند.
و سرانجام در بخش هفتم، در پاسخ اين پرسش كه شخصى از آن حضرت مىپرسد در مورد فتنه با ما سخن بگو و آيا از رسول خدا(ص) در اينباره پرسشى داشتهاى، به شرح جامعى درباره اين موضوع پرداخته و در ضمن از شهادت خود در آينده نيز خبر مىدهد.
امام علی(ع) اين خطبه را بعد از پايان جنگ جمل بيان فرموده و تعبيرات آغاز اين خطبه نشان مىدهد که ایشان قبل از اين جملهها اشارهاى به فتنههايى که در پيش است کرده و به مردم هشدار داده که فتنه جمل، اولين و آخرين فتنه نيست و به دنبال آن چنين مىفرمايد: «آنکس که در آن هنگام (در فتنهها) بتواند خود را وقف بر اطاعت خداوند متعال سازد، بايد چنين کند و اگر مرا اطاعت کنيد من (در ميان انبوه فتنهها) به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد؛ هر چند راهى است پر مشقت و داراى تلخىهاى فراوان» (1)
سپس امام علی(ع) به دليل شرکت عايشه در جنگ جمل اشاره کرده و ضمن پنج جمله پرمعنا تمام گفتنىها را بيان مىکند و مىفرمايد: «اما فلان زن، افکار زنانه دامنش را گرفت و کينههايى که در سينه خود پنهان مىداشت، همچون کوره آهنگران به غليان آمده بود (و آشکار ساخت) و اگر او را دعوت مىکردند که مانند همين کار را که درباره من انجام داد در مورد ديگرى انجام دهد هرگز اقدام نمىکرد (و به خون خواهى عثمان بر نمىخواست) با اين حال، همان احترام نخستين را (به سبب احترام پيامبر(ص)) دارد؛ ولى حسابش با خداى متعال است!»
بىشک، منظور از «فلانة» در عبارت ياد شده، عايشه است و با توجه به اين که اين خطبه پس از جنگ جمل ايراد شده هدف امام(ع) اين بوده که به بعضى شبهات پاسخ دهد، از جمله اين که اگر اين جنگ، نامشروع بود چرا عايشه که يکى از رهبرانش بود، در آن شرکت کرد؟
امام علی(ع) در پاسخ به اين سؤال به دو انگيزه عايشه براى همکارى با طلحه و زبير اشاره مىکند: نخست، داشتن افکار سست زنانه که طلحه و زبير به آسانى توانستند فکر او را بدزدند و او را با خود همراه سازند، بنابراین در تاریخ مىخوانيم که عايشه مدتى بعد، از کار خود پشيمان و اظهار توبه مىکرد.
ديگر اين که او کينههايى از من (امام على بن ابى طالب(ع)) در سينه داشت که بسيار پرجوش و خروش بود تا آن جا که به او اجازه نمىداد درست در عواقب اين کار بينديشد و بداند با که و برای چه مبارزه مىکند و سرانجام اين مبارزه چه خواهد شد؟!
درباره عوامل اين کينه داغ درونى، شارحان نهجالبلاغه سخنان بسيار گفتهاند ولى از همه آنها جامعتر، چيزى است که ابن ابى الحديد از استادش ابويعقوب نقل مىکند که به بخشى از آن اشاره مىکنيم: على(ع) همسر فاطمه(س) بود و فاطمه(س) دختر خديجه بود و حساسيت عايشه نسبت به خديجه با عنوان يک رقيب حتى بعد از وفات او در تواريخ معروف است؛ احترام فوقالعاده رسول اکرم(ص) نسبت به فاطمه زهرا(س) که نشانه شخصيت فوقالعاده فاطمه(س) بود و فراتر از محبت پدر و فرزندى ديده مىشد تا آن جا که طبق روايات معتبر او را «سيدة نساء العالمين» خواند و مىفرمود: «هر کس فاطمه(ع) را آزار دهد مرا آزار داده و هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده و او پاره تن من است»، حساسيت زيادى در عايشه برانگيخت چرا که او خود را شايسته اين القاب مىپنداشت نه ديگرى را و همين حساسیت نيز نسبت به امام على(ع) در دل او پيدا شده بود. (2)
احترام خاص رسول خدا(ص) نسبت به شخص حضرت على(ع) و فضايل زيادى که (خاص و عام) براى على(ع) از پيامبر اکرم(ص) نقل کرده اند عامل ديگرى براى اين حسادت بود؛ چرا که او پدرش ابوبکر را شايسته اين اوصاف خيال مىکرد.
فرزنددار شدن فاطمه(س) و گسترش نسل پيامبر(ص) از طريق او و على(ع) و عدم وجود فرزند براى عايشه و احترام فوق العادهاى که پيامبر(ص) براى حسن(ع) و حسين(ع) قائل بود، عامل مهم ديگرى براى اين حسادت محسوب مىشد. بسته شدن تمام درهاى خانههاى اصحاب که به مسجد باز مىشد، حتى درِ خانه ابوبکر (پدر عايشه) و باز بودن در خانه على(ع) و فاطمه(س) نيز سبب افروخته شدن خشم و حسادت آن زن بود؛ چرا که تنها درى بود که بعد از در خانه پيامبر(ص) به مسجد گشوده مىشد و همه مسلمين از آن به عظمت ياد مىکردند و عوامل متعدد ديگرى که به جهت اختصار از آن ها صرف نظر شد.
قابل توجه اين که ابن ابى الحديد در اين بخش از کلمات استادش (شيخ ابى يعقوب) اين نکته را نقل مىکند که عايشه پس از آن که على(ع) (به ناچار) با ابوبکر بيعت کرد بسيار اظهار خوشحالى مىکرد و اين تظاهر به خشنودى در تمام مدت خلافت پدرش ابوبکر و سپس عمر و عثمان ادامه داشت؛ در حالى که کينهها در درون او در جوشش بود تا زمانى که عثمان کشته شد، در حالى که عايشه از کسانى بود که مردم را بر ضد عثمان تحريک مىکرد و آرزويش اين بود که خلافت به طلحه برسد اما هنگامى که شنيد مردم با على بن ابى طالب(ع) بيعت کردهاند فرياد کشيد و نداى وا عثمانا! سر داد و گفت: عثمان را مظلوم کشتند و کينههاى درونىاش به غليان آمد و ماجراى جمل از آن تولد يافت.
عجیب این است که جمعى از دانشمندان اهل سنت در عين اين که اعتراف مىکنند، عايشه راه خطا پوييد و در آتش افروزى جنگ جمل مرتکب گناه شد، مىگويند: او بعداً توبه کرد و مشمول عفو خدا شد. سؤال اين است که آيا ريختن خون 17 هزار و به روايتى 20 هزار مسلمان! در جمل به اضافه مشکلات عظيمى که از ناحيه اين جنگ در تمام جهان اسلام پيدا شد و سالها يا قرنها ادامه يافت با يک «استغفرالله» بخشوده مىشود؟! آيا خداوند از حق الناس به اين آسانى مىگذرد آن هم چنين حق الناسى؟
جالب اين که به گفته «ابن عبد ربه» در «عقد الفريد» بعد از جنگ جمل، زنى به نام «اُمّ اوفى» بر عايشه وارد شد و گفت: اى ام المؤمنين، چه مىگويى درباره کسى که بچه صغير خود را کشته است؟ عايشه بلافاصله گفت: آتش دوزخ بر او واجب شده. آن زن سؤال کرد: درباره زنى که 20 هزار فرزند بزرگ خود را در يک صحنه کشته باشد چه مىگويى؟ (عايشه فهميد که اشاره به او و ماجراى جنگ جمل مىکند) گفت: بياييد اين دشمن خدا را بگيريد و بيرون بياندازيد.
اما جمله سوم که مىفرمايد: «اگر عايشه دعوت مىشد که آن چه را درباره من انجام داد درباره ديگرى انجام دهد، نمىپذيرفت»، اشاره به اين است که هر گاه مردم مسلمان با ديگرى غير از من بيعت کرده بودند اين زن هرگز به خون خواهى عثمان بر نمىخاست؛ بنابراين، انگيزه او هرگز دفاع از خون عثمان نبود که خودش در آن شرکت داشت بلکه هدفش تحريک مردم بر ضد من بود.
و اين که در جمله چهارم مىفرمايد: «با اين حال او احترام گذشته را دارد» به دليل اين بود که همسر رسول خدا(ص) بود و براى احترام پيامبر(ص) از مجازاتش در دنيا صرف نظر شد؛ ولى در جمله پنجم تصريح مى کند: «حساب او بر خداست»، اشاره به اين که هرگز خداوند از گناه او نخواهد گذشت. (3)
قرآن مجيد تکليف او را در آيه 30 سوره احزاب روشن ساخته است که میفرماید: «(يَا نِسَاءَ النَّبِىِّ مَنْ يَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَة مُّبَيِّنَة يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللهِ يَسِيراً)؛ اى همسران پيامبر، هر يک از شما گناه آشکار و فاحش مرتکب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود و اين براى خدا آسان است.»
در بخش دوم این خطبه امام علی(ع) میفرماید: «وصفُ الإيمان: سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ، أَنْوَرُ السِّرَاجِ؛ فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِيمَانِ، وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا، وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ، وَ بِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ وَ تُبَرَّزُ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ؛ وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ، مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى. حالُ أهل القبور في القيامة: قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الْأَجْدَاثِ وَ صَارُوا إِلَى مَصَايِرِ الْغَايَاتِ، لِكُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا، لَا يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لَا يُنْقَلُونَ عَنْهَا. ايمان راهى است روشن و واضح، با چراغى پرتو افكن. به ايمان است كه به كارهاى نيكو راه توان برد و به كارهاى نيكوست كه ايمان را توان دانست. ايمان، سبب آبادانى علم است و مردم به علم است كه از مرگ مىترسند و به مرگ، زندگى دنيا به پايان مىرسد و به وسيله دنيا آخرت به دست آيد و به سبب قيامت، بهشت براى نيكوكاران نزديك آورده شود و جهنم براى عصيانگران افروخته گردد جايى نيست كه مردم را از قيامت باز دارد. مردم در ميدان قيامت مى تازند تا به نهايتش رسند. از قرارگاه گور بيرون آيند و به آنجا كه پايان مقصدشان است به راه افتند. هر سرايى را مردمى است كه آن سراى را به سراى ديگر بدل نكنند و خود از آنجا به جاى ديگر نروند.»
در اين بخش از خطبه، امام علی(ع) نخست از ايمان و سپس آثار آن ـ که اعمال صالح و علم و دانش و ترس از مجازات قيامت و آمادگى براى اين سفر پر خطر و سرانجام رسيدن به بهشت است ـ سخن مىگويد.
از آن جا که بهترين راه، راهى است که در روزها روشن و بدون هيچ گونه مانع، و شبها نيز داراى چراغ باشد، امام(ع) ايمان را به چنين راهى تشبيه کرده است. اين احتمال نيز وجود دارد که مراد از سراج چراغهايى است که به صورت علامت در جادهها نصب مىشود تا مسافران به بيراهه نروند يعنى ايمان، راهش روشن و نشانههايش آشکار است.
سپس مىافزايد: «به سبب ايمان، انسان به اعمال صالح رهنمون مىشود و به وسيله اعمال صالح، ايمان آشکار مىشود. با ايمان، کاخ علم و دانش آباد مىشود و به وسيله علم، هراس از مرگ (و مسئوليتهاى بعد از آن) حاصل مىشود.»
به يقين، ايمان در هر دو جمله به معناى عقيده باطنى است; در حالى که «يستدل» در جمله اول به معناى عليت است و در جمله دوم، کاشفيت، يعنى ايمان سبب عمل صالح مىشود و عمل صالح، کشف از ايمان مىکند; ولى اين احتمال نيز وجود دارد که «يستدل» در هر دو به معناى عليت باشد؛ يعنى همان گونه که ايمان، سبب عمل صالح مىشود، عمل صالح نيز سبب قوت ايمان است. و اين که مى فرمايد: «به وسيله ايمان، عالَم علم آباد مىشود» ممکن است اشاره به دو نکته باشد: نخست اين که هر گاه انسان به آفريدگارى دانا و حکيم ايمان داشته باشد وآفرينش را هدفمند بداند، يقين پيدا مىکند که چيزى در اين عالم، بىدليل و بى هدف نيست و به دنبال آن تلاش مىکند علل و عوامل اشيا و اسرار پديدهها و آثار آنها را دريابد. به تعبير يکى از بزرگترين دانشمندان علوم طبيعى «چيزى که دانشمندان بزرگ را وادار به تلاش براى کشف اسرار طبيعت در طول ساليان دراز مىکرد، ايمان آنها به هدفمند بودن آفرينش بود و اين که چيزى در اين جهان بى حساب و کتاب نيست.»
ديگر اينکه يکى از موانع علم و معرفت، تعصبهاى کور و کر، غرور و هواهاى نفسانى است؛ ولى هنگامى که ايمان آمد، همه اين موانع برچيده مى شود و راه وصول به سرچشمه هاى ايمان هموار میشود، اضافه بر اين، علم بى عمل، علمى است ويران و هم سنگ با جهل و چيزى که علم را با عمل قرين مىکند و آن را آباد مىسازد، ايمان است؛ همان گونه که در حديثى از پيامبر اکرم(ص) مىخوانيم: «إِنَّ الْعِلْمَ لَيَتَفُّ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ اِرْتَحَلَ عَنْهُ؛ علم، عمل را فرا مى خواند؛ اگر دعوت او را اجابت کرد، مى ماند وگرنه مى رود.»
سپس در ادامه اين بيان که علت و معلولها و لازم و ملزومها را پشت سر هم ذکر مىکند، مىفرمايد: «با مرگ، دنيا پايان مىگيرد، و با دنيا مىتوان آخرت را به دست آورد و با برپا شدن قيامت، بهشت نزديک مىشود و دوزخ براى گمراهان آشکار مىگردد، مردم به جز قيامت، اقامتگاهى ندارند و به سرعت در اين ميدان به سوى آن سرمنزل آخرين پيش مى روند» مرگ پايان زندگى دنياست و سرآغاز زندگى ابدى و با مرگ پرونده اعمال بسته مىشود چرا که مزرعه آخرت، تنها دنياست و در قيامت، دو چيز بيش نيست؛ يا بهشت است و سعادت جاويدان و يا دوزخ است و عذاب ابدى و همه انسانها بدون استثنا به سوى يکى از اين دو سرنوشت پيش مىروند. (4)
بعيد نيست ذکر اين عبارت به دنبال بيان داستان جنگ جمل و آتش افروزان آن، اشاره به اين نکته باشد که اگر آن ها ايمان قوى داشتند، گرفتار آن جنگ خانمان سوز و پرمسئوليت نمىشدند. اگر ايمان سالمى داشتند آگاهى پيدا مىکردند و زندگى باقى آخرت را به زندگى فانى اين دنيا نمىفروختند؛ ولى افسوس که حجاب هواپرستى، عقل انسان را از درک حقايق باز مىدارد; با اين که جاده روشن است و نشانهها آشکار است.
منابع:
1. بحارالانوار، جلد 43
2. شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 9
3. عقد الفريد، جلد 5
4. مستدرک حاکم، ج 3