امام علی(ع) تنها فردی است كه از ميان همه گذشتگان كه سخنی از آنها بهجا مانده، به آخرين مرحله فصاحت و بلاغت رسيده و گفتار او اقيانوس بيكرانهای است كه سخن هيچ مبلغی به پای آن نخواهد رسيد.
سخنانی که در قالب خطبهها، نامهها و حکمتها گردآوری شده و مفسران دینی تفسیرهایی در رابطه با آنها داشتهاند که هرکدام از یک دید و سلیقه به این موضوعات پرداختهاند، بر این منوال ما در ایکنا بر این شدیم که ابتدا تفسیری از خطبهها و حکمتهای امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه در اختیار مخاطبان قرار دهیم که برای رسیدن به این هدف از منابع مختلفی مانند شرح نهج البلاغه خويى، جلد 10 و اصول کافى، جلد 1 استفاده میشود که در ادامه با موضوع «پذیرش و پیروی از حق» آن را میخوانید.
امام علی(ع) در خطبه 170 نهجالبلاغه میفرماید: «و من كلام له (علیه السلام) في وجوب اتّباع الحق عند قيام الحجة، كلّم به بعضَ العرب: وَ قَدْ أَرْسَلَهُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ لَمَّا قَرُبَ (علیه السلام) مِنْهَا لِيَعْلَمَ لَهُمْ مِنْهُ حَقِيقَةَ حَالِهِ مَعَ أَصْحَابِ الْجَمَلِ لِتَزُولَ الشُّبْهَةُ مِنْ نُفُوسِهِمْ، فَبَيَّنَ لَهُ (علیه السلام) مِنْ أَمْرِهِ مَعَهُمْ مَا عَلِمَ بِهِ أَنَّهُ عَلَى الْحَقِّ. ثُمَّ قَالَ لَهُ بَايِعْ، فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ قَوْمٍ وَ لَا أُحْدِثُ حَدَثاً حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْهِمْ. فَقَالَ (علیه السلام): أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ الَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَيْثِ، فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى الْمَعَاطِشِ وَ الْمَجَادِبِ، مَا كُنْتَ صَانِعاً؟ قَالَ كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ؛ فَقَالَ (علیه السلام) فَامْدُدْ إِذاً يَدَكَ. فَقَالَ الرَّجُلُ: فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ عَلَيَّ، فَبَايَعْتُهُ (علیه السلام). وَ الرَّجُلُ يُعْرَفُ بِكُلَيْبٍ الْجَرْمِيِ. روى سخن با يكى از عربهاست، هنگامى كه امام(ع) به بصره نزديک شد، مردم بصره، عربى را نزد او فرستادند تا حقيقت حالش را با اصحاب جمل معلوم دارد، مگر شبهه از دلشان برود. على(ع) حقيقت كار خود را با آن مرد آنچنان بيان كرد كه آن مرد دريافت كه حق با اوست. پس، على(ع) او را گفت: بيعت كن. آن مرد گفت كه من فرستاده قومى هستم، كارى نخواهم كرد تا نزد آنان بازگردم. امام على(ع) او را گفت: اگر كسانى كه تو را به اينجا فرستادهاند، تو را بهعنوان پيشرو بفرستند تا جايى را كه باران باريده پيدا كنى و برگردى و آنان را از گياه و آب خبر دهى اگر با تو مخالفت ورزيدند و به سرزمينهاى خشک و بىگياه روى نهادند، تو چه خواهى كرد؟ گفت: رهاشان مىكنم كه بروند و خود به آنجا مىروم كه گياه و آب يافتهام. امام(ع) فرمود: پس دستت را پيش بياور. آن مرد گفت: به خدا سوگند هنگامى كه حجت بر من تمام شد، نتوانستم از بيعت سرپيچى كنم. با او بيعت كردم. اين مرد را كليب جرمى مىگفتند.»
خطبه 170 نهجالبلاغه چنان كه گفته شد پاسخ روشن، جالب و قانع كنندهاى است به فرستاده بعضى از قبايل اطراف كوفه و بصره، هنگامى كه به وى پيشنهاد بيعت شد و او مىخواست به بهانههايى از بيعت سرپيچى كند.
واقدى در کتاب جمل از کليب جرمى چنين نقل مىکند: «هنگامى که عثمان کشته شد و چيزى نگذشت که طلحه و زبير به بصره آمدند (تا مقدمات حکومت خود را فراهم سازند) و هنگامى که على(ع) با خبر شد براى پيشگيرى از آنان به منطقه ذى قار (محلى نزديک بصره) آمد. دو نفر از سران قبايل بصره به من گفتند: ما را نزد اين مرد ببر تا ببينيم هدف او چيست؟ هنگامى که به «ذى قار» رسيديم، على(ع) را هوشمندترين عرب يافتيم. او نسب قوم مرا بهتر از من بيان مىکرد. از من پرسيد: رئيس قبيله «بنى راسب» کيست؟ گفتم: فلان شخص است. گفت: رئيس قبيله بنى قدامه کيست؟ گفتم: فلان کس است. گفت: حاضرى دو نامه از سوى من براى آنها ببرى؟ گفتم: آرى. گفت: آيا با من بيعت نمىکنى؟ در اين هنگام آن دو پيرمرد که با من بودند با او بيعت کردند ولى من خوددارى نمودم. گروهى که در نزد حضرت بودند و آثار سجده در پيشانى آنان کاملا نمايان بود گفتند: بيعت کن بيعت کن. على(ع) گفت: او را به حال خود واگذاريد. من گفتم: قبيله من مرا با عنوان «رائد» (کسى که پيشاپيش قافله حرکت مىکند تا محل آب و سبزه را پيدا کند) فرستادند من به سوى آنها باز مىگردم و پيشنهاد تو را بازگو مىکنم؛ اگر آنها بيعت کردند بيعت مىکنم و اگر کنارهگيرى کردند، کنارهگيرى خواهم کرد. امام پاسخى به من داد که مرا ناگزير از بيعت کرد.
اکنون به متن نهجالبلاغه باز مىگرديم تا بنگريم مولا على(ع) به او چه گفت؟ فرمود: «(اى مرد!) بگو ببينم اگر آنها تو را «پيشگام قافله» فرستاده بودند که محل نزول باران (و جايگاه آب و گياه) را براى آنان بيابى (و تو اين کار را مىکردى) سپس به سوى آنها باز مىگشتى و از مکان آب و گياه آگاهشان مىکردى، ولى آنها با تو مخالفت مىکردند و به سوى سرزمينهاى بىآب و علف روى مىآوردند، تو چه مىکردى؟ آن مرد در جواب گفت: آنها را رها مىساختم و به جايىکه آب و گياه بود میرفتم. امام علی(ع) فرمود: «پس دستت را دراز کن (و بيعت کن که به سرچشمه آب زلال رسيدهاى). آن مرد مىگويد: به خدا سوگند! با روشن شدن حق بر من، (با شنيدن پاسخ دندانشکن امام) در خود توانايى امتناع نيافتم و با آن حضرت بيعت کردم».
امام علی(ع) در پاسخ ياد شده اشاره به حقيقت مهمى مىکند که با توجه به آن بسيارى از مشکلات را مىتوان حل کرد. بسيارند کسانى که همرنگ جماعت شدن را براى خود افتخارى مىدانند؛ آن چنان از استقلال فکرى محرومند که جدا شدن از جماعت را - هر چند گمراه باشد - براى خود وحشتناک مىپندارند و همين امر باعث مىشود که خرافات و زشتىها گاه از نسلى به نسل ديگر منتقل شود. (1)
امام علی(ع) با يک مثال روشن اين طرز تفکر را ابطال مىکند و مىفرمايد: اگر همراه جماعتى بوديد و در بيابان به محلى رسيديد که در آن جا آب و گياه است و مايه نجات، اما همراهان شما از جادهاى رفتند که خشک و سوزان و هلاک کننده است، آيا بايد همرنگ جماعت شويد يا عقل و هوش خود را به کار گيريد؟ از آنها جدا شويد و راه سلامت و عافيت را پيش گيريد، کدام عاقل به خود اجازه مىدهد که در چنين شرايطى همرنگ جماعت شود؟! (2)
مسلماً اگر استقلال فکر بر انسان حاکم شود، هر گاه راه مستقيم را تشخيص داد آن را مىپيمايد، هر چند تک و تنها باشد. اين همان مطلبى است که امام علی(ع) در خطبه 201 نهجالبلاغه با تعبير ديگرى به آن اشاره کرده و مىفرمايد: « مردم! در راه هدايت از کم بودن رهروان آن، وحشت به خود راه ندهيد.» بيعت با امام و پيشوايى همچون على بن ابى طالب(ع) و قبول ولايت و سرپرستى او آب حياتى بود که در آن جامعه پر از فساد عصر عثمان در اختيار اين مرد عرب قرار گرفت و او هم پس از بيان امام(ع) آن را پذیرفت.
منابع:
1. شرح نهجالبلاغه خويى، جلد 10
2. اصول کافى، جلد 1