به گزارش ایکنا از لرستان، شهید محمدرضا فطرس در سال ۱۳۴۳ در شهر خرمآباد در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود، تحصیلات خود را با پایینترین امكاناتی كه در اختیار داشت در دبستانهای مختلف خرمآباد نیمه تمام گذاشته بود و در عین آگاهی در سال ۱۳۵۷ با ترک كلاس درس به صفوف انقلابیون اسلامی پیوست و از همان زمان فعالیت خود را آغاز نمود تا اینكه توسط وابستگان شرق و غرب در حین توزیع و پخش اعلامیه از راه دور هدف قرار گرفته و از ناحیه پا مجروح شد.
شروع پانزدهمین بهار زندگیش مصادف با اولین بهار آزادی انقلاب بود و همزمان با پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی به طور افتخاری جذب ارگانهای اسلامی شد. رفته رفته با صداقتی كه داشت جای خود را بین یاران اسلام و امام و جوانان باز كرد.
عشق به الله چنان رضا را احاطه كرده بود و در حالی كه میتوانست لااقل برای استراحت شب زیراندازی داشته باشد به یاد مستمندان و آوارگان روی زیلو و فرش میخوابید و آنها را به رختخواب ترجیح میداد. شب را حتماً با وضو میخوابید و اكثراً به نماز شب برمیخواست و اضافه بر روزها دوشنبه و پنجشنبه خیلی از روزهای دیگر را روزهدار بود؛ كمک و صدقه را از كارها و وظایف روزمره خویش میدانست و به همین منوال زندگیش گذرا بود تا زمانی كه به فرمان امام در سخنی تاریخی سازش مبنی بر تشكیل ارتش بیست میلیونی(بسیج) عضویت این ارگان را پذیرفته و با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهههای حق علیه باطل شد.
پس از مدتها دوری از درس به خواست خانواده جهت امتحان و اخذ مدرک دیپلم مبادرت به ادامه درس خواندن نمود و با تأیید منطقه از وی امتحان درسی به عمل آمد كه نتیجتاً از دبیرستان شهید مطهری(ملک الشعرای بهار) خرمآباد موفق به اخذ دیپلم اقتصاد شد.
علاقه او نسبت به رزم بهحدی بود كه در ضمن اینكه فنون نظامی را فرا میگرفت مبادرت به آموزش در كلاسهای اسلحهشناسی کرد. در سال ۶۲ بهعنوان پاسدار رسمی به جمع برادران جانباز پیوست. او عاشق خدا، عاشق اسلام و عاشق سپاه بود حتی عقیدهاش این بود كه یک هدف الهی است و نمیشود از سپاه بهعنوان شغل استفاده كرد، با اینكه خود را حزب رستگار و پیروز خدا كرده بود خود را حزب الهی نمیدانست و همیشه میگفت من لایق حزبالله بودن نیستم و ایمان داشت كه فقط حزبالله امام است و امثال من فقط میتوانیم طرفدار حزبالله باشیم.
اوقات بیكاریاش به مطالعه كتب مذهبی و در مراسم دعای كمیل، ندبه و توسل و دستهجات عزاداری سالار شهیدان میگذراند. به پیروی از پدرش به مدیحهسرایی پرداخته بود دوستانش را همیشه به صداقت اسلام و دوری از نفاق و قبول وحدت راهنمایی میكرد و همیشه راهنمای آشنایان و نزدیكان بود.
هر فرصتی كه پیش میآمد جمع حاضر را به تصحیح قرائت حمد و سوره نماز میکرد، احادیثی را كه حفظ كرده بود در موراد مختلف بهكار میبرد و آنها برای راهنمایی افراد به کار میبرد و در رفتارهایش از شیوههای بزرگان دین استفاده میكرد.
قرآن خواندن را از امور جاری روزانهاش به حساب میآورد. حدود ۵۰۰ جلد كتاب مذهبی كه متشكل شده از كتابهای شهید آیتالله دستغیب بهطور كامل، اصول كافی، انواع تفاسیر قرآن و كتابهای گوناگون به چاپ رسیده از سپاه و ارگانهای مختلف و سری آثار معلم شهید مطهری و دیگر كتابهای اسلامی بود.
با شركت فعالانه خود در عملیاتهای موفقیتآمیز رمضان والفجر یک، خیبر و بدر مدرسه خوبی برای خداجویان حقطلب شده بود كه در عملیات بزرگ خیبر این سعادت نصیب او شد كه از ناحیه پا مجروح گردد كه بلافاصله به پشت جبهه منتقل و بعد هم به شیراز اعزام میگردد در مدتیكه در بیمارستان بود بیمارستان را برای خود قفس میدانست و براین اساس از بیمارستان گریخته و دوباره راهی جبهه گشت.
عاقبت در روز ۲۱ اسفندماه سال ۶۳ همانطور كه آرزو داشت و از خدایش خواسته بود در عملیات پیروزمند بدر بنا به قول دوستان پس از كسب افتخاراتی در ۲۱ بهار عمرش به بالاترین اهداف قلبی خود كه همانا دیدار معبود و لقای الله بود با لبی تشنه به عروج هجرت كرد و با غرور به زندگیش نوید پیروزی سر داد.
شهید محمدرضا فطرس مظلوم بود. مظلوم شهید شد و مراسم عزایش با كمال مظلومین و سادگی برگزار شد و جسد وی در بیابانهای گرم جنوب در خاک عراق جهت نمایاندن راه كربلای حسینی به زوارین به یادگار ماند و بهعنوان شهید جاویدالاثر از طریق ارگانها اعلام شد و به این نحو پرونده زندگی سردار رشید عملیاتهای شكوهمند رمضان پیروز و والفجر ۱، فاتح خیبر و غرورآفرین بدر و فرمانده واحد تخریب تیپ امام حسن(ع) بسته و چراغ راه هدایت و سعادت بندگان مخلص خدا شد.
به درستی كه خداوند خریداری میكند از مؤمینن مالها و جانهایشان را به بهای بهشت به آنانی كه در راه خدا كشته میشوند.
چند كلمهای وصیت دارم كه بهصورت نوار برای شما بیان میكنم. این چند كلمه وصیتنامه من، من حقیر محمدرضا فطرس كه دوست داشتم مهدی نامم باشد، هوادار حزبالله و خاک پای روحالله...
«بسم الله الرحمن الرحیم
چند كار میخواستم كه از دوستان میخواهم برایم انجام بدهند یكی اینكه پدر و مادرم را دلداری بدهند و به آنها بگویند كه چه سعادتی نصیب من شده هرچند كه نمیشود مرا شهید گفت چون لیاقت اینرا ندارم. دوم اینكه برایم قرآن بخوانید تا میتوانید قرآن بخوانید چون خیلی محتاج به قرآن هستم.
حرف بعدی من این است كه اگر خواستند پولی به خانوادهام بدهند حتماً بدانند كه این پول را به حساب جبهههای جنگ بریزند دیگر اینكه به خدا قسم من این راهی را كه رفتم به دلخواه خودم رفتم و هیچ كس نه مرا به زور فرستاده و نه چیز دیگری بوده و نه اجباری و خودم چون عشق به اسلام داشتم و همیشه میخواستهام یک خدمتگذار در راه اسلام باشم و دوست داشتم خدمتی در راه اسلام بكنم بهترین راهی را كه پیدا كردهام همین راهی است كه الان رفتهام و هیچكس فكر نكنم راهی بهتر از این پیدا كند.
و پیشنهادی كه به بقیه دوستان و برادران دارم این است كه اگر میخواهند خدمتی در راه اسلام بكنند این است كه اسلام را یاری بكنند. چند كلمهای هم با پدر و مادرم صحبت دارم كه مادر و پدر عزیز مرا ببخشید كه نتوانستم وظیفه فرزندیم را بهجا بیاورم.پدر و مادر ناراحت نباشید و شكایت نكنید كه چرا من رفتم شما باید بقیه فرزندانتان را در راه خدا بدهید.پدر و مادر به برادرانم یاد بدهید كه مرد باشند و در مقابل سختیها بایستند.به آنها بگوئید كه مرد اسلام باشند و بگوئید كه شهادت و شهید چه اجری دارد، بكوشید كه واژه شهادت چهقدر بزرگ است مادر، به خواهرانم بگوئید كه زینبگونه باشند یاد بدهید كه فرزند اسلام باشند.شما بگذارید كه همه فرزندانتان فدای اسلام شوند.بگذارید فرزندانتان فرزند اسلام باشند نه فرزند شما، بگذارید همه فرزندانتان در راه اسلام فدا شوند و این فدا شدن خونین بهترین نوع زندگی است، زندگی ابدی است زندگی خونین، مرگ سرخ به از زندگی ننگین است...
مادرم مهم نیست كه من رفتم، مهم این است كه بعد از رفتنم شما باید وظیفه مرا انجام بدهید، من رفتم به سعادت خود رسیدم ولی شمائید كه باید زینبگونه باشید. شمائید كه باید اسلام را تبلیغ كنید چون چشم امید همه مردم به خانوادههای شهدا است حتی نمیدانم شما بدانید یا نه خانوادههای شهدا خیلی مقام والایی دارند، مادر شهید خیلی مقام والایی دارد و همچنین در كنار این مقام والا وظیفه سنگینی بر عهدهاش است.امیدوارم این وظیفه سنگین خودتان را بهنحو احسن انجام دهید.دیگر اینكه مادر یاد بگیر از این مادرهای شهدا مبادا گریه كنی شما خانواده پدر، مادر و برادران گریه نكنید كه همین گریه نكردن شما تیری است بر قلب ابرقدرتهای شرق و غرب و مبادا گریه كنید، اگر گریه میكنید برای امام حسین(ع) گریه كنید، برای مظلومیت امام حسین(ع) گریه كنید برای مظلومیت جمهوری اسلامی گریه كنید. برای مظلومیت شهید بهشتی گریه كنید، مادر تو از مادر سعید یاد بگیر روحیه او را ببین و خودت را مثل او بكن. بهراستی كه من مادر سعید را خیلی دوست داشتم حتی میتوانم بگویم كه مادر دوم من بود.
برادرها حسین و محسن شما باید در راه اسلام قدم بردارید سعی كنید در مكانهایی كه فعالیتی میتوانید بكنید بهنفع اسلام و بهنفع جمهوری اسلامی حتماً فعالیت بكنید و اگر بتوانید فعالیت بكنید و نكنید، در قبال جمهوری اسلامی در روز قیامت مسئول هستید و از شما سؤال خواهد شد حسین و محسن و تمام كسانی كه این سخن را میشنوید شما مسئول هستید در قبال اسلام اگر كتابهای شهید دستغیب را مطالعه نكنید و آنها را بهكار نبندید چون شهید دستغیب اسلام واقعی را به زبان ساده در اختیار تمام مردم قرار داده است. مسئول هستید اگر این كتابها را نخوانید.
مادر همانطور كه گفتم خواهرم را زینبگونه بزرگ كن وقتی بزرگ شد به او امكان بدهید كه بتواند در تمام مكانهای سیاسی و مذهبی فعالیت بكند.
چند كلمه هم با اقوام سخن دارم، من مقداری كدورت از اقوام دارم یعنی مقداری گلایه دارم كه بعضی از آنها یک انحرافاتی داشتند به طرف افراد فراری من میخواهم به آنها بگویم اگر تاكنون اشتباهی داشتم از روی ناآگاهی بوده ولی از الان به بعد همه چیز مثل روز روشن است و احتیاجی به توضیح ندارد یعنی اگر كسی باز هم یک كلمه برخلاف جمهوری اسلامی صحبت بكند كافر است و در روز قیامت باید جواب بدهد. من این حرف را برای آنها میگویم. من میگویم به دامن اسلام بیائید كه اسلام برای شما همه چیز است تاكید میكنم كه به دامن اسلام بیائید كه اسلام برای شما همه چیز است؛ همانطور كه برای من بود و به دامن اسلام آمدن هم چیزی جز اطاعت از فرامین امام نیست فرامین امام را حتماً اجرا كنید.
چند تا وصیتم در رابطه با خودم داشتم من خیلی دوست داشتم شهید بشوم امیدوارم كه نصیبم بشود یكی اینكه تكهتكه شوم و دیگر اینكه تشنه بمیرم و یا تكهتكه بشوم دوست داشتم حداقل دستهایم قطع شود و آنگاه شهید بشوم و آنگاه كه در روز قیامت پیش علیاكبر و ابوالفضل شرمنده نباشم من كه كاری نكردهام برای اسلام خدایا این سعادت را نصیب من بكن. برایم سنگ قبر بزرگ هم نگیرید ساده باشد ولی اگر هم ساده بود حتماً روی سنگ قبر كلمه(ف۳؛ فدایی خدا، فدایی قرآن، فدایی خمینی) را بنویسید دیگر اینكه اگر میشود مرا با لباسهایم خاک كنید.
چند وصیت هم به تمام دوستانم داشتم اول اینكه پشتیبان امام و روحانیت باشند.پشتیبان امام و روحانیت است باشید كه جز امام و روحانیت كسی را یاری به ثمر رساندن این انقلاب نیست.همین امام و روحانیت بودند كه تا حالا رساندنش و انشاءالله این انقلاب را به دست امام زمان(عج) خواهند داد. همیشه یادتان باشد نماز شب را بپا دارید و برای فرج امام زمان(عج) دعا بكنید نماز فرج امام زمان(عج) را همیشه بخوانید در نمازها در مجالس مذهبی در نوحه خوانیها همیشه برای سلامتی امام و طول عمرش دعا كنید.این فقرا و مستمندان را فراموش نكنید به آنها صدقه بدهید به فقرا و مستمندان كمک كنید دیگر اینكه تمام دوستان و تمام مسلمانان از یكدیگر خرده به دل نگیرند تا میتوانید بین همدیگر وحدت را زیاد كنید كه در سایه وحدت است كه پیروزی به دست میآید و دیگر چون دعای مؤمن در حق مؤمن همیشه مستجاب است همیشه در حق همدیگر دعا كنید، از مكروهات پرهیز كنید و به مستحبات رو بیاورید وآنها را هم انجام بدهید من نمیدانم با چه زبانی طلب آمرزش و مغفرت كنم از خدا، زیرا گناهان من خیلی زیاد است فقط از هر كسیكه این سخنان را میشنود خواهش میكنم كه برای من طلب مغفرت نماید از خدا شاید دعایش مستجاب شود.»
انتهای پیام