آنچه كه ما را محروم كرده، ديوارهايى است كه ما بر گرد خويش بالا آوردهايم و حصارى است كه ما خود را در آن زندانى كردهايم. من اين حصارها را و اين ديوارها را با اعترافم شكستم و غرورم را ريخته و جهلم را گذاشتم، پس تو مرا بهرهمند كن تا جبران شكستهاى گذشتهام بشود. راستى صادقانهترين احساسها و زيباترين كلمهها و عالىترين موجها در اين جملهها شكل گرفته و تركيب شدهاند، تركيبى كه انسان را دوباره مىسازد و در او عشقها و ترسها و اميدها را شكل مىدهد، كه با چه كسى باشد، از چه بترسد و به چه كسى رو بياورد و چگونه كمبودها و جرمها را پاك كند و وسيلهاى براى مرضهايش فراهم آورد؟ [استاد علی صفایی حائری، کتاب بشنو از نی، صفحه ۱۱۵]