امام حسن عسکری(ع)، هشتم ربیعالثانی سال 232 هجری قمری در مدینه منوره چشم به جهان گشود. مدت امامت ایشان شش سال بود که از سال 254 هجری قمری شروع و در سال 260 با شهادت حضرت پایان یافت. ایشان در طول مدت زندگانی و بهویژه در دوران امامت خویش به واسطه مبارزه با طاغوتهای زمان در تبعید و زندان و تحت نظر به سر میبرد و سرانجام در هشتم ربیعالاول سال 260 و در 28 سالگی در شهر سامرا و از سوی احمد معتمد، پانزدهمین خلیفه عباسی به طرز مرموزی مسموم و به شهادت رسید. (1)
زندگی آن حضرت در دوران شش تن از خلفای ستمگر عباسی سپری شد که به ترتیب جعفر متوکل، محمد منتصر، ابوالعباس احمد مستعین، ابو عبدالله معتز، محمد مهتدی و احمد معتمد هستند. از آنجایی که امام عسکری(ع) را در محله عسکر - که محل سکونت سپاهیان ترک عباسی بود - جای داده بودند به آن حضرت عسکری میگویند. حضرت حجة بن الحسن امام زمان(عج) یگانه فرزند و جانشین ایشان است که بعد از آن حضرت سکاندار کشتی ولایت و امامت شد.
در مورد امامت امام عسکری(ع) روایات متعددی از ائمه معصومین(ع) نقل شده است که یکی از آن روایات چنین است: یحیی بن یسار قنبری میگوید: امام هادی(ع) چهار ماه قبل از شهادت خویش به فرزندش امام حسن عسکری(ع) وصیت و به امامت و خلافت او اشاره کرد و در آن حال مرا به همراه عدهای از دوستان و شیعیان بر آن گواه گرفت. (2)
در ادامه تعدادی از ویژگیهای برجسته فردی و اجتماعی آن حضرت را میخوانیم؛
امام عسکری(ع) همانند پدران گرامی خود در توجه به عبادت خدا نمونه بود. آن حضرت به هنگام نماز از هر کاری دست میکشید و چیزی را بر نماز مقدم نمیداشت. ابوهاشم جعفری در این مورد میگوید: روزی به محضر امام یازدهم مشرف شدم، امام مشغول نوشتن چیزی بود، وقت نماز رسید، امام نوشته را کنار گذاشته و به نماز ایستاد... (3)
عبادت امام عسکری(ع) آنچنان قلبها را مجذوب خود میکرد که دیگران را به یاد خدا میانداخت و حتی افراد گمراه و منحرف را به راه صحیح هدایت و اهل عبادت و تهجد مینمود و بدترین افراد در اثر جذبه ملکوتی آن بزرگوار به بهترین انسانها تبدیل میشدند.
از آنجا که امامان معصوم(ع) برترین نمونه و اسوه کامل صفات عالیه انسانی بودند، رفتار آنان در همه ابعاد میتواند برای پیروانشان درس آموز باشد. و یکی از آن صفات زیبا، سخاوت است. ما در مورد سخاوت امام عسکری(ع) فقط به نقل یک روایت بسنده میکنیم: محمد بن علی میگوید: زمانی بر اثر تهیدستی کار زندگی بر ما سخت شد. پدرم گفت: بیا با هم به نزد ابومحمد (امام عسکری(ع)) برویم. میگویند او مردی بخشنده است و به جود و سخاوت شهرت دارد. گفتم: او را میشناسی؟ گفت: نه، او را هرگز ندیدهام. با هم به راه افتادیم. در بین راه پدرم گفت: چقدر خوب است که آن بزرگوار دستور دهد به ما 500 درهم بپردازند! تا با آن نیازهایمان را برطرف کنیم. دویست درهم برای لباس، دویست درهم برای پرداخت بدهی و صد درهم برای مخارج دیگر! من پیش خود گفتم: کاش برای من هم سیصد درهم دستور دهد که با صد درهم آن یک مرکب بخرم و صد درهم برای مخارج و صد درهم برای پوشاک باشد تا به کوهستان (در اطراف همدان و قزوین) بروم. هنگامی که به سرای امام رسیدیم، غلام آن حضرت بیرون آمده و گفت: علی بن ابراهیم و پسرش محمد وارد شوند. چون وارد شده و سلام کردیم، امام به پدرم فرمود: «یا علی! ما خلفک عنا الی هذا الوقت؟؛ ای علی! چرا تا کنون نزد ما نیامدهای؟» پدرم گفت: ای آقای من! خجالت میکشیدم با این وضع نزد شما بیایم. وقتی از نزد آن حضرت بیرون آمدیم، غلام آمده و کیسه پولی را به پدرم داد و گفت: این پانصد درهم است، دویست درهم برای پوشاک، دویست درهم برای بدهی و صد درهم برای مخارج دیگر. آنگاه کیسهای دیگر درآورده وبه من داد و گفت: این سیصد درهم است، صد درهم برای خرید مرکب و صد درهم برای پوشاک و صد درهم دیگر برای سایر هزینهها، اما به کوهستان نرو بلکه به سوراء برو... .
کامل بن ابراهیم مدنی در مورد زهد و سادهزیستی امام عسکری(ع) میگوید: جهت پرسیدن سؤالاتی به محضر آن حضرت شرفیاب شدیم. هنگامی که به حضورش رسیدیم، دیدم آن گرامی لباسی سفید و نرم به تن دارد. پیش خود گفتم: ولی خدا و حجت الهی خودش لباس نرم و لطیف میپوشد و ما را به مواسات و همدردی با برادران دینی فرمان میدهد و از پوشیدن چنین لباسی باز میدارد. امام در این لحظه تبسم نمود و سپس آستینش را بالا زد و من متوجه شدم که آن حضرت پوشاکی سیاه و زبر بر تن نموده است. آن گاه فرمود: «یا کامل! هذا لله و هذا لکم؛ این لباس زبر برای خداست و این لباس نرم که روی آن پوشیدهام برای شماست!»
اسحاق کندی فیلسوف عراق بود. او به تألیف کتابی با موضوع تناقضات قرآن همت گماشت. او آنچنان با شور و علاقه مشغول تدوین این کتاب شد که از مردم کناره گرفته و به تنهایی در خانه خویش به این کار مبادرت می ورزید، تا اینکه یکی از شاگردانش به محضر پیشوای یازدهم شرفیاب شد. امام به او فرمود: «آیا در میان شما یک مرد رشید پیدا نمیشود که استاد شما را از این کارش منصرف سازد؟» عرض کرد: ما از شاگردان او هستیم، چگونه میتوانیم در این کار یا کارهای دیگر به او اعتراض کنیم؟ امام فرمود: «آیا آنچه بگویم به او میرسانی؟» گفت: آری. فرمود: «نزد او برو با او انس بگیر و او را در کاری که میخواهد انجام دهد یاری نما، آنگاه بگو سؤالی دارم، آیا میتوانم از شما بپرسم؟ به تو اجازه سؤال میدهد. بگو: اگر پدیدآورنده قرآن نزد تو آید، آیا احتمال میدهی که منظور او از گفتارش معانی دیگری غیر از آن باشد که پنداشتهای؟ خواهد گفت: امکان دارد. و او اگر به مطلبی توجه کند، میفهمد و درک میکند. هنگامی که جواب مثبت داد، بگو: از کجا اطمینان پیدا کردهای که مراد و منظور عبارات قرآن همان است که تو میگویی؟ شاید گوینده قرآن منظوری غیر از آنچه تو به آن رسیدهای داشته باشد و تو الفاظ و عبارات را در غیر معانی و مراد متکلم آن به کار میبری؟»
آن شخص نزد اسحاق کندی رفت و همانطوری که امام به او آموخته بود، با مهربانی تمام با او انس گرفت، سؤال خود را مطرح کرد و او را به تفکر و اندیشیدن وادار نمود. اسحاق کندی از او خواست سؤال خود را تکرار کند، در این حال به فکر فرو رفت و این احتمال به نظر او ممکن آمده و قابل دقت بود، برای همین شاگردش را قسم داد که منشأ این پرسش را برای او بیان کند. او گفت: به ذهنم رسید و پرسیدم. استاد گفت: باور نمیکنم که به ذهن تو و امثال تو این پرسش خطور نماید، راستش را بگو، این سؤال را از کجا آموختهای؟ شاگرد گفت: ابومحمد عسکری به من یاد داد. استاد گفت: آری، الان حقیقت را گفتی. چنین سؤالی جز از آن خاندان نمی تواند باشد. آنگاه نوشتههای خود را در این زمینه در آتش سوزانید. (4)
و بسیاری دیگر از خصایص اخلاقی این امام همان که در این مطلب نمیگنجد.
منابع:
1. بحارالانوار، ج 50
2. منتخب التواریخ
3. اعلام الوری
4. مستدرک الوسائل
5. اصول کافی، کتاب الحجة، باب مولد ابی محمدالحسن بن علی علیه السلام
انتهای پیام