به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست «واکاوی فلسفی شخصیت سردار سلیمانی بر پایه مفهوم فرونسیس» امشب 13 دیماه، از سوی انجمن علمی فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه الزهرا(س) با سخنرانی عبدالله صلواتی، معاون فرهنگی و اجتماعی دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی برگزار شد. در ادامه متن سخنان وی را میخوانید:
خداوند در آیه 23 سوره احزاب فرموده است: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا؛ برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند، کاملاً وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند (مانند علی علیهالسّلام که در کوفه به محراب عبادت شهید شد)». سردار سلیمانی تجربه اصیلی از امر ایمانی داشت؛ فارغ از هرگونه جناحبندی و چپ و راست بودن، پنجره جانش به عالم قدس گشوده بود. گرایش پررنگی در امر عرفانی داشت و تقوا در وی به میوه حکمت تبدیل شده بود.
وی در جنگ بر حَسَب حکمت عمل میکرد. مرد میدان نبرد و در بیرون از میدان، اهل مدارا و لطافت بود. وی زبانزد عام و خاص بود. میتوان چنین تفسیر کرد که وی به مقام ذکر رسیده بود. خداوند در قرآن کریم فرموده است: «الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آنها که به خدا ایمان آورده و دلهاشان به یاد خدا آرام میگیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرامبخش دلهاست» (رعد / 28) قلبی که آرامش پیدا میکند، تبدیل به پمپاژ آرامش برای دیگران میشود. مثال بارز در این زمینه، شهید سلیمانی است. وی در مقر فرماندهی و به شکل ستادی عمل نمیکرد، بلکه فرمانده میدان بود و جلوتر از بقیه حضور داشت. اینها گوشهای از بزرگواریها و سجایای ایشان است.
درباره ایشان خاطرات زیادی نقل میکنند، اما سؤال این است که اگر بخواهیم از منظر فلسفی به این شخصیت نگاه و همه فضایل ایشان را به هم ربط دهیم، چه کار میتوانیم انجام دهیم؟ شهید سلیمانی در کنگره هشت هزار شهید استان گیلان صحبتهایی مطرح کردند که لازم است به آن اشاره کنم. ایشان میگوید شرط شدن، شهید بودن است، شهید حجابهای ظلمانی را از خود دور میکند و به مقام «عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ» میرسد. وی مراتبی را برای رسیدن به راه الهی مطرح میکند که مرتبه اول هجرت، مرحله دوم، جهاد و مرتبه سوم که بر آن تأکید دارد، ایستادگی، مقاومت و پایداری است. ایشان معتقد است شهید این سه مرحله را در خود به کمال میرساند تا به شهادت برسد.
به تعبیر ایشان، هوشمندی به این است که انسان مترصد این باشد که نفحات انس در کجا وزیدن گرفته و خود را در معرض آن قرار دهد؛ برخلاف دنیای جدید که جریان غالب عمدتاً به این سمت نیست. استعاره دیگر ایشان در این سخنرانی این است که میفرماید شهدا قطرهای هستند که به دریا وصل شدند و به خاطر اینکه شهید، دریا شده، میتوان به مزار آنها متوسل شد و این شهدا صاحب اعجاز هستند و به مدار مغناطیسی پیامبر(ص) وصل شدهاند.
از نظر سردار سلیمانی، فلسفه شهادت، اتصال به دریا و مدار مغناطیسی ائمه و خداست. وقتی این اتفاق میافتد، این خداست که دارد خدایی کرده و جلوههای رحمانی خود را پدیدار میکند و هرچه ما داریم، از برکت این اتصال است. به همین دلیل، شهید سلیمانی معتقد است شهدا به معنای دقیق کلمه عارف و عابد هستند. ایشان در جایی دیگر میفرماید کار رزمنده همانند سیر و سلوک عارف است.
چند نکته لازم به اشاره است که اول درباره خود فلسفه و فیلسوف است. فیلسوف نگاهی خیره و روبه جلو ندارد، بلکه وی جوانب مسئله و پشت سر آن را هم میبیند و به دل مسئله نفوذ میکند، اما اگر فلسفه را به مثابه راز ببینیم، فیلسوف بر خلاف مسئله بر راز مسلط نمیشود، بلکه این راز است که فیلسوف را در بر میگیرد و هرکجا بخواهد میبرد. اینجا مدیریت از جانب مقصد است و این مقصد، ما را هدایت و راهنمایی میکند تا بتوانیم راه را به صورت درست و اثربخش طی کنیم. به نحوی در اینجا هم سردار سلیمانی برای ما یک راز است که سعی میکنیم به مدد او با این راز همراه شویم تا ببینیم ما را به کجا میبرد.
سردار سلیمانی همانگونه که خودش از رفع حجابهای جسمانی و ظلمانی صحبت میکند، هر وقت میخواهد عملیاتی انجام دهد یا صحبتی کند، انگار خودش نبوده که این کارها را انجام داده است و به همین دلیل در نهایت، خودش را یک سرباز معرفی میکند. در منطق سنتی گفته میشود جزیی، نه کاسب است نه مکتسب؛ چراکه جزیی از بین رفتنی است، اما در برهان نیازمند چیز کلی هستیم. اما اگر این جزیی از سنخ نوع یا وجود باشد، آنگاه کلیت آن سرجایش است و چون از سنخ وجود است، بنابراین تباهیناپذیر است و میتوانیم در هیئت ظاهری جزیی آن که در باطن مرتبط با دریای حقیقت است، سخن بگوییم. به این اعتبار، میتوانیم از این شخصیت والامقام صحبت کنیم.
در فلسفه تعریف واحدی برای همه انسانها ذکر میکنند و مثلاً میگویند انسان، حیوان ناطق است، اما برخی میگویند انسانها انواع مختلفی دارند. این نظر فخر رازی است و دیدگاههای مختلفی را در انسان رصد و گزارش میکند و در نهایت میگوید انسان نوع واحد نیست و طیفهای مختلفی از انسانها وجود دارد، اما ملاصدرا یک گام جلوتر میآید و میگوید هر انسانی نوع واحد است که البته منظور وی این است که هر فرد انسانی در دورههای مختلف حیات خود ممکن است انواع مختلفی از انسان را تجربه کند.
اگر از این منظر به سردار سلیمانی نگاه کنیم، وی انسانی متفاوت و دارای نوع ایمانی اهل مجاهدت و الگویی برجسته برای دیگر انواع انسانی است. از این جهت، فیلسوف رسالت دارد با واکاوی این نوعِ انسانی، نتایج خود را در اختیار دیگران قرار دارد. سؤال این است که واکاوی فلسفی شخصیت انسان چه کمکی به ما میکند و قبلاً چه چیزی را نداشتیم که با این واکاوی میخواهیم به دست بیاوریم؟ تحلیل فلسفی یک شخصیت، چشم ما را به شرایط بینا میکند تا به آن شخصیت نزدیک شده و همانند و از منظر وی عالم و آدم را ببینیم و مثل وی عمل کنیم تا بتوانیم در زندگی به صورت سنجیدهتر گام برداریم.
نکته دیگر این است که اخلاق، سیاست، معنویت و بسیاری از گرایشهای دیگر فارغ از زمینه و زمانه نیستند و ما در هر دورهای به شخصیتهایی نیاز داریم که هم هدایت شده و هم هدایتگر باشند. دقیقاً از همین منظر است که باید گفت اخلاق را نباید مجموعهای از چند مجموعه انتزاعی بدانیم که دنبال گرانیگاه آن بگردیم تا آن گرانیگاه برای ما تبدیل به فضیلت شود، اما وقتی این حد وسط را به دست آوردیم، آیا در هر دوره تاریخی و برای هر فرد کارایی دارد؟ آیا شجاعت یک سردار در جبهه جنگ با شجاعت یک کودک در مدرسه یکسان است؟ قطعاً اینگونه نیست، بنابراین شجاعت یک مفهوم متواطی است اما خود ارسطو به ما میگوید این حد وسط همه اخلاق من را سامان نمیدهد و حد وسط برای هرکسی میتواند متفاوت باشد. حد وسط آنجایی قرار میگیرد که حکیم قرار میگیرد و حکیم هم کسی است که واجد فرونسیس است.
سردار سلیمانی کسی است که به ما میگوید مسئولیت اخلاقی، شجاعت و زیست مؤمنانه در دنیای کنونی به چه معناست. افلاطون در جمهوری و قوانین، ارسطو در اخلاق نیکوماخوس، هایدگر در کتاب وجود و زمان و همچنین خانم لیندا زگزبسکی، در کتاب فضایل ذهن، اشاراتی به به بحث فرونسیس دارند.
فرونسیس یا به تعبیری فرزانگی در اخلاق مطرح میشود که البته افرادی همانند هایدگر آن را محدود به اخلاق نکردند و بنده هم میخواهم فراتر از مفهوم اخلاقی صحبت کنم، بلکه منظورم حالتی وجودی است که تمام ابعاد زندگی ما از جمله زندگی شخصی، خانوادگی، سیاسی، اخلاقی و نظامی را در بر گرفته است. ارسطو در اخلاق نیکوماخوس میگوید فرونسیس یک استعداد است که آدم را توانمند میکند تا در قلمرو امور خیر و شر پراکسیس داشته باشد؛ یعنی عمل کند. در واقع وی فرونسیس را در زمره حکمتهای عقلانی میداند و میگوید برای کسی که بهرهمند از عقلانیت نیست، هیچ سودی ندارد.
زگزبسکی میگوید فرونسیس یک نوع حلقه وصل میان فضیلتهاست و اگر بخواهیم فضیلتهای پراکنده را به هم ربط دهیم یا نشان دهیم، چگونه این فضایل در یک نفر جمع میشوند؟ باید از مفهوم فرونسیس کمک بگیریم. البته آنقدر این فرونسیس به لحاظ معنایی فربه است که ویژگیهای مختلفی را میتوان از آن رصد کرد. بنابراین برخی از مترجمان در ترجمه و معادلسازی آن ناتوان هستند. به همین دلیل است که بنده هم تعمداً از این واژه استفاده میکنم تا آن را واکاوی کنم.
بصیرت نیز از فرونسیس منشأ میگیرد، بنابراین ما در کنار قواعد اخلاقی، نیازمند فرونسیس هستیم. وظیفه هماهنگ کردن فضایل مختلف در مسیر عمل و فکر نیز بر عهده فرونسیس است؛ در واقع فرونسیس بین تمام فضایل اخلاقی و عقلانی وساطت میکند.
در اینجا هم میتوان گفت حاج قاسم با سیره و گرایشهای واقعی خود فرونسیس را حلقه وصل میان فضیلتها کرده است و از آن بالاتر با ظهور شهید سلیمانی میتوان فرونسیس را حلقه وصل میان ملتها دانست، چراکه وی ملتها را به هم نزدیک و از تفرقه نجات داد. وی هم خودش را با این فرونسیس از وحدت رها کرده و بر پایه آن سپاهی را از تکثر در آورده و تبدیل به ید واحده میکند، بالاتر از آن یک جامعه را وحدت میبخشد و بالاتر از آن ملتهای مسلمان را متحد میکند. کاری که در عراق، سوریه، یمن و لبنان انجام داد، نشان میدهد وی مرکز ثقل وحدت است. دشمن هم به جای اینکه مراکز مختلف را هدف قرار دهد، مرکز ثقل را نشانه گرفت. البته این مرکز ثقل، حصر در حاج قاسم نیست، بلکه رویش پیدا خواهد کرد و سردار سلیمانیها تکثیر خواهند شد.
سردار سلیمانی در دلهای ما همواره ماندنی است. رهبر معظم انقلاب فرمودند شهید سلیمانی یک شخص نیست، بلکه یک راه و مکتب است، بنابراین باید همانند یک مدرسه درسآموز به آن نگاه کنیم. قلب تپنده این مکتب فرونسیس است که هم اعمال زندگی را هدایت میکند و هم محاسبهگر است. به تعبیری، فرونسیس یک معرفت است که آدمی را توانمند میکند تا به اهداف خود برسد.
انتهای پیام