فیلم | روایت شهادت امدادگری که سر نداشت
کد خبر: 3925343
تاریخ انتشار : ۰۵ مهر ۱۳۹۹ - ۱۵:۳۶

فیلم | روایت شهادت امدادگری که سر نداشت

شهید سعید امیری‌مقدم وقتی نگاهی به پوتین‌های آن پیکر انداخت. گفت این پوتین‌های من است که علی پوشیده بود و فهمیدیم که آن پیکر بی‌سر مربوط به شهید حلاجیان است.

ادیت****فیلم | روایت شهادت شهیدی که سر نداشتبه گزارش ایکنا؛ مجید مرادی، عضو هیئت علمی دانشکده مهندسی عمران دانشگاه تهران است که در ۱۷ سالگی زمانی که دانش‌آموز سوم دبیرستان بود، وارد عرصه جنگ و دفاع از خاک وطن شد، پس از اخذ دیپلم به عضویت بسیج سپاه درآمد و به صورت رسمی وارد جنگ شد.

اغلب دوستان و هم‌کلاسی‌هایش نیز با او همراه بودند، برای اعزام جبهه به صورت گروهی در لشکر حضرت رسول(ص) ثبت‌نام می‌کردند، بسیاری از همین دوستانش نیز در عملیات‌های مختلف به شهادت رسیدند.

برای شنیدن روایت رزمنده آن دوران از شهادت رفیق همرزمش در عملیات والفجر هشت با ما همراه باشید.

«اواخر بهمن ماه سال ۶۴، عملیات والفجر ۸ آغاز شد و طی ۱۰ تا ۱۲ شب این عملیات انجام شد و من هم در این عملیات بودم. با انجام این عملیات عراق سعی می‌کرد با پاتک‌هایی که می‌زند، ما را به عقب بنشاند؛ لذا علاوه بر اینکه این عملیات سخت بود، پاتک‌هایی که دشمن می‌زد، بسیار سخت‌تر بود و به صورت ۲۴ ساعته پاتک‌ها وجود داشت، حتی روز هم حمله می‌کردند تا مناطقی را که ایران گرفته بود، بازپس بگیرند.

بعد از اینکه حدود هشت شب از عملیات گذشت، لشکر حضرت رسول(ص) که روی جاده فاو- ام القصر بودند، برگشتند و آن را تحویل یگان دیگر دادند. شاید یک هفته بیشتر نگذشته بود که ما از عملیات برگشته و در اردوگاه کارون بودیم که باز هم از شدت حملات دشمن کاسته نشده بود.

خاطرم هست، بسیاری از بچه‌های یگان‌ها مجروح و شهید شده بودند، بنابراین تعداد نیروها بسیار کم شده بود؛ سه چهار ماه از اعزاممان به جبهه گذشته بود و در این مدت مرخصی هم نرفته بودیم، شهید رضا دستواره که آن موقع قائم مقام لشکر حضرت رسول(ص) بود، گردان به گردان به رزمنده‌ها می‌گفت وضع خیلی خوب نیست و کسانی که مشکلی ندارند، بمانند که دوباره باید جلو برویم. ما که سالم بودیم و مجروح نشده بودیم، ماندیم. گروه ۵ - ۶ نفره‌ای از دوستان که همیشه با هم بودیم، ماندیم؛ بچه‌ها جمع شدند و گردان ما یک گروهان شد.

حدود دو دسته ۴۰ نفره شدیم و از اردوگاه کارون به کنار اروند رفتیم و با قایق به آن سوی آب و بعد با بی ام پی و زرپوش و تویوتا به خط مقدم رسیدیم. تقریباً نزدیک غروب بود که خط را تحویل گرفتیم. یک دسته عقب‌تر بود و ما در پیشانی جاده بودیم که مستقیماً با عراقی‌ها مواجهه داشتیم. 

آتش بسیار سنگین بود؛ ۲۴ ساعته آتش می‌ریخت. در کنار آن افراد پیاده دشمن همراه با تانک وارد جاده می‌شدند که منطقه را بگیرند و ما را به عقب برانند. فکر می‌کنم صبح روز ۱۳ اسفند سال ۶۴ بود. ما چند نفر که با هم بودیم یکی از بچه‌ها به نام شهید رامین حلاجیان هم که به او علی می‌گفتیم، قبل از عملیات، زردی گرفت و مریض شد و نتوانست در عملیات اصلی حضور پیدا کند، اما در مرحله دوم با ما همراه بود. علی جوانی بسیار مؤدب، دوست داشتنی و مظلوم بود. او در جبهه امدادگر بود.

ادیت****فیلم | روایت شهادت امدادگری که سر نداشت

در یکی از پاتک‌ها، عراق محوطه ۶۰ - ۷۰ متری را به آتش بسته و جهنمی به پا شده بود و خطر بسیار نزدیک شده بود و این احتمال را می‌دادیم که ممکن است خط هر لحظه سقوط کند. علی مرتب سر مجروح‌ها حاضر می‌شد و به جایی رسید که او هم تفنگش را برداشت تا تیراندازی کند.

در یک لحظه توپ مستقیم تقریباً از نوک خاکریز رد شد و گرد و خاک زیادی به پا شد و چند دقیقه طول کشید تا گرد و خاک خوابید و تازه متوجه شدیم چه اتفاقی افتاده است. من به همراه چند نفر از دوستان دیگرم که همه آن‌ها هم شهید شده‌اند، در حدود ۳ متری‌مان یک پیکر افتاده بود که از سینه به بالای پیکر وجود نداشت و نمی‌توانستیم تشخیص دهیم که چه کسی است.

ما دوستی به نام شهید سعید امیری‌‎مقدم داشتیم که با حلاجیان بسیار جفت و جور بود و وقتی نگاهی به پوتین‌های شهید انداخت. گفت این پوتین‌های من است که علی پوشیده بود و فهمیدیم که آن پیکر بی‌سر مربوط به شهید حلاجیان است که به لحاظ اخلاق و منش بسیار خوب بود، طوری که کمتر آدم‌هایی را نظیر وی با این همه خلوص نیت دیده‌ام.

انتهای پیام
captcha