به گزارش ایکنا، نشست مجازی «فقه و روشنفکری دینی، ضرورت پلسازی» شب گذشته، 19 اردیبهشت با سخنرانی حجتالاسلام داود فیرحی برگزار و از طریق صفحه اینستاگرام انجمن اندیشه و قلم پخش شد که در ادامه مشروح آن را میخوانید؛
دلیل انتخاب موضوع، جستوجوی طولانی بود که در حوزه و دانشگاه داشتم و میدیدم که یک گسستی بین جریان روشنفکری و دیدگاههای حوزوی وجود دارد. گاهی این تضاد به هم نزدیک میشد و برخی اوقات نیز ادبیات خاصی بود که رد و بدل شده بود. احساسی که داشتم این بود که دستگاه فقه و روشنفکری بههم نیاز دارند و مکمل هم هستند و به همین دلیل ضرورتی برای تفکر پلساز وجود دارد.
به طور کلی وقتی به جریان فکری جامعه نگاه میکنیم، احساس میکنیم چیزی که اسمش را روشنفکری دینی گذاشتهایم، در واقع یک جریان و تلاش فکری است که کوشش میکند یک نگاه نقادانه به مثلث دین، سنت و تجدد داشته باشد. این جریان فکری هم ریشهدار است و حداقل نزدیک به 200 سال عمر دارد و هم یک جریان ضروری است. دیدگاهی است که در غیبت آن جامعه ضرر میکند و دانش فقه نیز یک دانش 1400 ساله است و برای خودش یک نظمآفرینیهایی دارد و در عین حال ممکن است چالشهای را هم تولید کند؛ لذا دوست داشتم در مورد نسبت بین این دو صحبت کنم.
وقتی که به دیدگاههای روشنفکری نگاه میکنیم، این جریان بزرگ است، اما اگر بخواهیم از آنها تیپ تشخیص دهیم در ذهنم دو یا سه نفر میآیند که عبارت از آقایان مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان هستند. در ادبیات حوزوی نیز داریم و سعی نمیکنم به شخص خاصی اشاره کنم. اما چرا اینها را گفتم؟ چون اندیشه اینها دو ویژگی مهم داشت؛ اولاً اینها نماد روشنفکری هستند و ثانیاً در ادبیات اینها یک نگاه سلبی به دانش فقه دیده میشود و همان قسمت هم ذهن من را تحریک کرد که این عنوان را داشته باشم.
ابتدا باید به اهمیت و مزیت روشنفکری دینی اشاره کنم که بسیار مهم است. روشنفکری دینی یک جریان ضروری محسوب میشود و جهان اسلام در شرایط کنونی بدون روشنفکری دینی نقصان اساسی دارد. روشنفکری دینی مفصلی است که میتواند تا حد زیادی رادیکالیزم مذهبی را تعدیل کند و همین طور یک نوع سکولاریزمِ ستیزنده را تعدیل کند و بسیار مفید است. اولین ویژگی مثبتی که روشنفکری دینی ایجاد کرد و ثابت کرد ضروری است، تحرکآفرینی در دانشهای حوزوی بود. در حقیقت سنتی است که اگر برای هر دانش و جریانی یک نقد جدی وجود نداشته باشد، به تدریج فسیل میشود و در لاک خودش میرود. این یکی از ویژگیهای روشنفکری بود که هوشیاری و نقدی را وارد این دانش سنتی کرد.
دیگر اینکه دانشهای سنتی میل به خانگاهی شدن دارند؛ مثلاً مسجد شبیه خانگاه میشود که اعتکاف، روضه و ... در آن برگزار میشود و دین در مسجد خلاصه میشود. همچنین مسئولیتهایی که ادیان به صورت طبیعی داشتند را از دست میدادند. به این دلیل روشنفکری این تذکر را میداد که وظیفه دین یک نوع توجه به امر اجتماعی است.
همچنین هر حوزه تخصصی یک مشکلی به نام خودشیفتگی و تقدسمآبی درست میکند و هالهای دور خود ایجاد میکند و بین جامعه و آن خواصِ عالمان دینی فاصلهای را تشکیل میدهد. این خصلت همه حوزههاست و در ادبیات کلاسیک صوفیان نیز این طور بوده است. نوعی تقدسمآبی در حوزههای دینی شروع میشود که خطرات زیادی هم دارد و این روشنفکری دینی کوشش میکند که این هاله را بشکند.
در حقیقت هشداری نسبت به ضرورت اصلاح دین دارد. دین چیز فراگیری است و به تدریج با سنتها آمیخته میشود و کمی هم در برابر خرافه و خرافهپذیری آسیبپذیر است. بنابراین یک نوع تذکر به ضرورت اصلاح دین و غربال کردن گزارههای دینی بسیار مهم است که روشنفکری دینی انجام داد. این روشنفکری برای اولین بار مفهوم استبداد دینی به عنوان قرینه استبداد سیاسی را مطرح کرد و میخواست بگوید که اگر حکومت یک جامعه اصلاح نمیشود، ریشهاش در فرهنگ است و فرهنگش نیز ریشه در دیانتش دارد و این بحث از قبل از مشروطه مطرح شده بود و باقی ماند.
روشنفکری دینی این واژه را احیا میکند و خطر استبداد دینی را احیا میکند که نکته مهمی است. روشنفکری دینی نقد دو سویه سنت و تجدد را مطرح میکند و در حقیقت نه شیفتگی به سنت را میپذیرد و نه شیفتگی به تجدد را. بنابراین روشنفکری یک تلاش پلسازی بین سنت و تجدد و دین و دنیای معاصر بود که از مدتها قبل شروع شده و برخی اوقات به عنوان راه سوم یاد میشود که نه سنتی است و نه کاملاً مدرن.
در ایران، روشنفکری از دوره فتحعلی شاه شروع شده و به ویژه در زمان امیرکبیر این تلاش وجود داشته و وقتی به سیدجمال میرسیم دیگر نطفه روشنفکری بسته شد و تا حالا نیز پروندهاش باز است، اما روشنفکری دینی به ویژه امروزه با چند مشکل مواجه شده که این مشکلات هستند که احساس میکنم نیاز به مطالعات پلسازانه دارد.
اولین مشکلی که روشنفکری دینی داشت و اواخر هم تحت تأثیر جریانات چپ بیشتر شد، تبدیل دین به ایدئولوژی بود. این یکی از خطرات دینداری بود. دین شبیه علم است تا شبیه ایدئولوژی؛ یعنی همچنان که علم میتوانید ایدئولوژیک بشود، دین هم میتواند این طور شود و این مساوی شدن دین با ایدئولوژی و تضاد ایدئولوژی با علم، این ایده را فراهم کرد که دین در تضاد با علم است.
نکته دیگر اینکه، مشکل روشنفکری دینی توجه به حوزه نظر است و غفلت از الهیات عملی دارد. نهتنها غفلت دارد، بلکه الهیات نظری و عملی را جدا میکند. روشنفکری دینی ما روی کلام و فلسفه فشار آورده و از ارزش فقه غفلت کرده و این یکی از خطرناکترین اتفاقاتی است که در حال وقوع است. مانند اینکه شما یک چرخ دوچرخه را بزرگ کنید و یک چرخ را نیز ترمیم نکنید و یا اینکه بگذارید همچنان قدیمی بماند که مشکلساز خواهد شد و یک نوع عدم توازنی در دینداری جدید ایجاد میکند.
روشنفکران ما به شدت روی کلام و الهیات نظری تأکید میکنند، اما زندگی عملی را فقه اداره میکند. در یونان هم اساساً میگفتند که علم عملی عمل را اداره میکند و بیشترین تلاش فلاسفه یونانی در حوزه علوم عملی است. متفکران مدرن اروپایی نیز بحثهای جدیشان در حوزه علم عملی است. البته کسی منکر اهمیت علوم نظری نیست، اما علوم عملی جامعه را اداره میکند. بنابراین روشنفکری دینی از الهیات علمی غفلت میکند. یک خطایی پیدا شده و این خطا، خطای عجیب گفتمانی است که باید روی آن تأمل بیشتری شود. این توجه به کلام و غفلت از فقه، موجب شده که روشنفکری دینی همیشه در تله ادبیات بدعت بیفتد؛ یعنی مخالفانشان آنها را متهم به چیزهایی کنند که واقعاً نیستند.
یکی از مشکلات روشنفکری دینی دوگانهسازی بین فقه و اخلاق و دوگانهسازی بین حق و تکلیف است و این روند یکسری مشکلات را درست میکند. اولاً اصلاً در ادبیات کلاسیک مسلمانها فقه به لحاظ منطقی سهبرابر اخلاق است و فقه قرینه اخلاق نیست که بگوییم یا این یا آن. فقه و اخلاق همعرض نیستند. ادبیات یونانیها علوم عملی را سه قسمت میکردند و میگفتند اخلاق و اقتصاد و سیاست است و یک قسمت از آن میشد اخلاق. مسلمانان همان علم عملی یونان را برداشتند و به جای آن فقه را گذاشتند. بنابراین فقه عبادی به اخلاق معنا شد و بعد به سمت فقه معاملات یعنی اقتصاد رفت و بحثهای مربوط به امور سیاسی که وجود داشت.
یک بحث هم در ادبیات دوستان یا اساتید ما دیده میشود و آن هم این دوگانهای است که فقه را مساوی تکلیف و اخلاق را مساوی حق میداند. یکی از عجایب تاریخ روشنفکری است. چون وقتی به دستگاههای فقه نگاه میکنید میبینید که پُر از حقوق است؛ یعنی فقه از حق شروع میشود، اما روشنفکری دینی وقتی به جامعه القا میکند اخلاق از حقوق صحبت میکند و فقه از تکلیف، در حقیقت هر دوی آنها مشکل پیدا میکنند.
دستگاه فقه یکی از قویترین دستگاههایی است که میتواند عرف را بازسازی و حمایت کند و آن را وارد دستگاه حکمرانی و اداره زندگی کند. میتواند بنیادی برای حقوق مدرن باشد. توان نقد سنت و توان دفاع از تجدد را هم دارد. تنها دانش عملی ما فقه است. اگر دانش عملی که تنها دانشمان است را از دینشناسیمان جدا کنیم، این دینشناسی مانند هواپیمایی است که فرودگاه ندارد و نمیتواند یک جایی بنشیند. شما هزار و یک استدلال در کلام کنید، اما نتوانید آن را به قالب فقه و از آنجا به قالب حقوق و قوانین و نظام بروکراسی بریزید؛ یعنی در حقیقت این اپراتور را نتوانستید از آن استخدام کنید. یعنی در مرحله نقد خواهید ماند.
حتی تجربه قانونگذاری در دوره مشروطه نشان داد که اگر بخواهند قوانین دیگر کشورها را نیز در ایران اجرا کنند، باید از فیلتر دستگاههای فقه آنها را عبور دهند که بسیار نکته مهمی است. پس فقه تنها دانش علمی ماست که میتواند تکنیکهای زندگی را برای ما یا مستقیماً قوی کند یا مقدماتش را فراهم کند. تاریخ نشان داده اگر جنگی بین مورخ و فیلسوف و مفسر و فقیه شکل بگیرد، در واقع این قدرت گفتمان یا سامانه فقهی است که آنها را به حاشیه میراند.
انتهای پیام