سخن گفتن از 40 سال همرزمی و همراهی با سپهبد شهید سلیمانی، که از بحث استاد و شاگردی در ابتدای جنگ شروع و به ساخت صحن اهل بیت(ع) در عتبات ختم شد، نه به چند ساعت، که به روزها زمان نیاز دارد. برای شنیدن نقشهای متفاوت سردار در صحنه دفاع و مقاومت به سراغ حسن پلارک، رئیس سازمان توسعه روابط اقتصادی، فرهنگی و زیارتی ایران و عراق که تجربه همکاریهای جدی با سپهبد سلیمانی را دارد رفتیم. حاصل گفتگوی دو ساعته ایکنا این رفیق شفیق سردار را میخوانیم:
ایکنا ـ پیشتر گفته بودید که بهمنماه 98 سال سابقه دوستی و آشنایی شما با شهید سلیمانی 40 ساله میشود. آغاز این رفاقت از کجا بود؟
15 بهمن 58 وارد پادگان آموزشی شدم. ایشان مربی آموزشی آنجا بود؛ البته چهار ماه قبل به عنوان نیروی داوطلب مردمی در کردستان جنگیده و کار با اسلحه را آموخته و معتقد بودم که نیازی به حضور در دوره آموزشی ندارم، اما مسئولان امر گفتند که باید سر کلاس بروم. اولین کلاس اسلحهشناسی و اولین مربی سردار سلیمانی بود. آمدند و شروع کردند به آموزش باز و بسته کردن سلاح؛ من که از حضور در کلاس ناراحت بودم، بلند شدم و گفتم برادر اجازه بده من سلاح را باز کنم. گفت که شما کی هستید؟ من هم خودم را معرفی کردم و گفتم که چهار ماه در کردستان جنگیدهام. من را پای میز برد و گفت که اسلحه را باز و بسته کن. این کار را کردم. رو کرد به بقیه و گفت همه یاد گرفتند؟ چند نفر سؤال کردند و گفت که یک دور دیگر اسلحه را باز و بسته کن. سردار بعد از کلاس من را صدا کرد و گفت که نباید وسط جمع بلند شوی و اینطور رفتار کنی. خیلی جدی گفتم میخواستم ثابت کنم که نیاز به آموزش ندارم. بدین ترتیب جرقه آشنایی و دوستی عمیق و قلبی ما از همانجا زده شد. بیرون کلاس با همه دوست و صمیمی بودند و تا لحظه شهادت تواضع و محبتشان را حفظ کردند.
آن زمان مربیان زبده نیروهای داوطلب هر منطقه را جمع میکردند. لشکر 41 ثارالله هم بر پایه نیروهای کرمانی شکل گرفت. من هم در حوزه ستادی لشکر 41 ثارالله با آقای سلیمانی همراه بودم. در زمان جنگ شهید حسن باقری متوجه توانمندی سردار سلیمانی شد و نامهای به آقای محسن رضایی نوشت و گفت که در بین بچههای کرمان فردی را به نام قاسم سلیمانی دیدم که توان مدیریت سطوح بالاتر را دارد. در همان زمان سردار را به عنوان فرمانده تیپ ثارالله انتخاب کردند که بعدها به لشکر ثارالله تبدیل شد و یکی از لشکرهای خطشکن و محوری جنگ بود و ارتش عراق و صدام به شدت از آن وحشت داشتند. هرجا ارتش عراق متوجه میشد که با لشکر ثارالله مواجه است، روحیه خود را از دست میداد. رادیو عراق هم مدام اسم سردار سلیمانی را میگفت، تهمت میزد و درصدد بود جنگ روانی راه بیندازد.
ایکنا ـ اقتدار یک فرمانده چگونه با محبت و تواضع تلفیق میشود؟ زیرا سردار با این مشی غیرممکنها را ممکن کردند.
سردار از راه دور فرماندهی نمیکردند؛ همیشه اول خط بودند و از نزدیک مدیریت میکردند. اقتدار و محبت را همزمان با هم داشتند. اگر فرد غریبهای وارد جمع میشد و برخورد سردار سلیمانی با نیروها را میدید، از جدیت و سختگیری او تعجب میکرد، اما ما میدانستیم که فرماندهی ایشان دلی است. با هیچ کس حتی شخصیتهای سیاسی رودربایستی نداشتند؛ با مافوقشان هم محکم حرف میزدند. استدلال، منطق و صراحت لهجه داشتند و افراد را متقاعد میکردند. علیرغم سختگیریهایشان، حاکم دلها بودند و همه افرادی که با او کار میکردند اعتقاد داشتند که یگانهاند و همانند ندارند. در واقع در مقابل حاج قاسم نه گفتن معنی نداشت و همه با اعتقاد کامل به فرامینش عمل میکردیم.
ایکنا ـ در حمله طالبان احمد شاه مسعود از سردار چه خواستند که ایشان راهی افغانستان شدند؟
سال 78 وقتی خبر رسید که طالبان حمله کردند و افغانستان به زودی سقوط میکند، ساعت هشت صبح به سمت افغانستان به راه افتادند. به او گفتم یک نفره میتوانی چه کار کنی؟ با این حال رفتند. احمد شاه مسعود هم به دره پنجشیر عقبنشینی کرد و طالبان هم میخواستند با ورود به دره پیروزی کامل خود را اعلام کنند. ساعت دو بعدازظهر زنگ زدند و گفتند: «حسن (پلارک) امشب دو آتشبار توپخانه را به دره پنجشیر بفرست.» در حالی که توپخانه در اختیار ما نبود و متعلق به نیروی زمینی بود. دو آتشبار توپخانه یعنی به 12 قبضه توپ و هر قبضه 50 گلوله، قطعات یدکی، نیرو و... نیاز بود. تهیه سلاح و انتقال آن بسیار سخت و در یک روز غیرممکن بود، اما خدا را گواه میگیرم که میدانستم چون حاج قاسم گفته، حتماً این توپخانه به موقع به دره پنجشیر، که طالبان در نزدیکی دروازههای آن بودند، میرسد.
با افراد و نهادهای متعددی تماس گرفتم تا اینکه بالاخره در مشهد سلاحها را تحویل گرفتم. جالب اینکه حتی نمیتوانستم بگویم این توپها را برای کجا میخواهیم، چون امنیتی بود. سپس با یکی از دوستان، که در استفاده از توپخانه مهارت داشت، تماس گرفتم و گفتم که توپچیهای قدیمی را جمع کنید و توپها را تحویل بگیرید. شب دو هواپیمای افغانی آنها را بردند و ساعت دو بامداد توپها در دره پنجشیر بود. صبح آن روز توپخانهها طالبان را زیر آتش گرفتند و همین موجب ترس و فرارشان شد و افغانستان سقوط نکرد. میتوانم صدها مثال بزنم از چنین دستورهایی که در حالت عادی نشدنی به نظر میآید. همین کارهای به ظاهر نشدنی رمز موفقیت حاج قاسم بود.
ایکنا ـ سردار دلاور زمان جنگ چگونه شرق کشور را مدیریت کردند و سران عشایر را گرد هم آوردند؟
در مدتی که درگیر جنگ تحمیلی بودیم، وهابیت فعالیت عقیدتی فراوانی بین اقوام بلوچ و اهل تسنن در سیستان و جنوب کرمان انجام داده بود و ضمن ترویج فرقهگرایی، تلاش میکرد بلوچستان را از ایران جدا کند. شرارتها در این مناطق به حدی رسید که نظام احساس خطر کرد و مقام معظم رهبری دستور دادند که باید آرامش به منطقه بازگردد و به وضع مطلوب برسد و هیچ تلفاتی از خودیها و ساکنان منطقه پذیرفتنی نیست. اقدامات سردار در سیستان تلفیقی از فعالیت اجتماعی، فکری و مردمی بود. به جای قشونکشی، سران عشایر را گرد هم آوردند و بارها و بارها با آنها صحبت کردند و از آنجایی که هر کس با سردار دیدار میکرد شیفته ایشان میشد، بعد از چند جلسه سران عشایر آرزو داشتند که فقط 10 دقیقه با ایشان بنشینند و میگفتند که جانمان را فدایتان میکنیم. سردار هم بسیار جدی به آنها گفتند که امنیت منطقه را از شما میخواهم. ایشان به قوم بلوچ اعتقاد داشتند و میگفتند که قوم بلوچ قومی جوانمرد، وطندوست و مسلمان است و اگر تعداد اندکی شرور در آنجاست، حساب آنها از مردم جداست.
سپس برای برچیدن اشرار منطقه دو عملیات نظامی انجام دادند، زیرا اشرار دو اتوبوس را در مسیر زاهدان ـ زابل، که 90 سرباز نیروی انتظامی در آنها بودند، ربوده و به داخل خاک پاکستان برده بودند. حاج قاسم سلیمانی بلافاصله با هلیکوپتر وارد خاک پاکستان شدند و منطقه را شناسایی کردند. بعد با وانت، نفرات و چند نفربر خالی به پاکستان رفتند و آن 90 نفر را سالم به کشور بازگرداندند. یک عملیات را هم در جنوب کرمان انجام دادند، زیرا اشرار بین مردم بودند. یک روز صبح سردار به ما گفتند که مردم این منطقه نجیب هستند. ما که با مردم دعوا نداریم؛ عفو عمومی میدهیم و به آنها اعلام میکنیم که هر کس مراجعه کند و سلاحش را تحویل دهد، اماننامه میگیرد و قرار شد موضوع را با مقام معظم رهبری مطرح کنند.
سردار اطلاعیهای نوشتند و دستور دادند که از رسانههای محلی پخش شود. با پخش این اطلاعیه مردم به صورت فوج فوج و اشرار در صف ایستادند تا اسلحههایشان را تحویل دهند و اماننامه دریافت کنند. سلاحهای برنو، ژـ3، کلاشینکف، کلت کمری و ضد هوایی را پشت وانت گذاشته بودند و تحویل دادند. حاج قاسم هم برای همه اماننامه نوشتند و کل منطقه را از سلاح تخلیه کردند، به طوری که یک منطقه نظامی به منطقه شهری تبدیل شد. سردار به شدت به دنبال توسعه استان سیستان و بلوچستان و نگران معیشت مردم منطقه بودند. به همین دلیل با دولت آیتالله هاشمی رفسنجانی مذاکره کردند تا وزارت کشاورزی 40 حلقه چاه حفر و برای کشاورزی زمین را بین طوایف تقسیم کند.
ایکنا ـ آخرین فصل خدمت سردار به جهان اسلام چگونه رقم خورد؟
همنشینی با شهدا موجب شده بود تا سردار همه خوبیهای شهدا را داشته باشد و آقا این مسئله را به خوبی میدانستند. به همین دلیل برای نیروی قدس ایشان را انتخاب کردند. سردار هم مطلع بودند که امنیت نظام و مسلمانان چگونه رقم میخورد؛ آرمانهای امام(ره) در حفظ مظلومان چگونه محقق میشود و برای زمینهسازی ظهور باید کجا کار کرد. همه این موارد را با اولویت اعتقاد دینی، تدبیر مدیریتی، تقوای الهی و تبعیت از رهبری تلفیق کردند و وارد عرصه شدند.
ایکنا ـ محور تفکر ایشان در ارتباط با حزبالله و سایر نیروهای مبارز بینالمللی در عرصه مقاومت چه بود؟
سردار به نهضت مقاومت جنبه اعتقادی بخشیدند و به تبیین این موضوع پرداختند که مسئله صرفاً جنگیدن نیست. همیشه میگفتند که باید با اقتباس از سیره نبوی و با حرف و عمل اسلام را تبلیغ کنیم. نباید دیگران را شیعه کنیم، بلکه باید ببینیم مسلمانها چه کمکی از ما میخواهند؛ به دنبال حکومتسازی هم نبودند. به حزبالله هم توصیه میکردند که به دنبال به دست آوردن دولت نباشند. اقدامات سردار برای نهضتهای اسلامی فقط شامل تدبیر نظامی نبود، بلکه تدابیر اعتقادی، مدیریتی و ... نیز موجب قدرت گرفتن حزبالله، حماس و جهاد اسلامی شد. سردار فرهنگ مقاومت را در گروههای حماس و جهاد اسلامی زنده و به آنها ثابت کردند که تنها راه نجات فلسطین مقاومت و مبارزه است.
ایکنا ـ مبارزه سردار با داعش چگونه رقم خورد؟
وقتی که ساعت سه بعدازظهر گفتند که داعش موصل را گرفته، از سامرا عبور کرده و پشت دروازه بغداد است، سریع گفتند که بچهها برویم. رفتند و منطقه داعش را شناسایی کردند. پرسیده بود که ماشین دارید؟ در یک ماشین زرهی همراه با ابومهدی و تعدادی از بچههای بدر که آنها را ساماندهی کرده بودند و دو وانت به سمت داعشیها رفتند. داعش یکباره جا خالی داد و مثل دومینو از سیطرههای ورودی بغداد تا سامرا عقبنشینی کرد. داعشیها با آن همه نیرو و تجهیزات وقتی ماشین سردار را دیدند، فکر کردند که یک ارتش پشت این ماشین است و از ترس عقبنشینی کردند. بعد سردار حشد الشعبی را در عراق و فاطمیون و زینبیون و نیروهای سوری و عراقی را ساماندهی و به هم متصل کردند و مقاومت را به این مرحله رساندند. سردار با توانمندی خود از همه امکانات بهره میگرفتند؛ برای مثال نیروهای روسیه را به سوریه آوردند و از حمایت آنها استفاده کردند؛ وحدت کفار را در سقوط سوریه شکستند و دشمن را در تصمیمگیریهایش با تردید مواجه کردند. اعتقاد داشتند که برای امنیت پایدار و درازمدت بین عراق و ایران و با توجه به اینکه همیشه دشمنان از عراق علیه ایران سوء استفاده کردهاند، باید به کمک مقدسات دو ملت را پیوند داد.
ایکنا ـ چه عاملی باعث شد که شهید سلیمانی بازسازی عتبات عالیات و امکان مشارکت مردم را در اولویت قرار دهند؟
یکبار پس از زیارت و مشاهده شرایط حرمهای مطهر، بسیار ناراحت شده و معتقد بودند که شرایط حرمها در شأن ائمه(ع) نیست و باید به سرعت بازسازی شوند. تأکیدشان این بود که در بازسازی باید دوستان عراقی اطمینان داشته باشند که برای کمک به آنها رفتهاید. به حمد الهی موفق شدیم تمام خواستههای ایشان را محقق کنیم و اکنون فقط توسعه حرم سامرا باقی مانده است.
ایکنا ـ ایشان خواسته دیگری داشتند که مجال انجام آن نبوده باشد؟
قصد داشتند که جلسه مفصلی را با مسئولان در مورد زیارت اربعین برگزار و مشکلات این مراسم را رفع کنند. کلیاتی که به من گفتند این بود که میخواهند با همکاری ابومهدی زمینهای مورد نیاز را از دولت عراق بگیرند تا موکبهای دائمی ساخته و مشکل اسکان زائران حل شود.
ایکنا ـ هدفشان از دستور راهاندازی سازمان توسعه روابط اقتصادی، فرهنگی و زیارتی ایران و عراق چه بود؟
تکمیل طرحهای توسعه عتبات با سرعت بیشتر، افزایش سفرهای زیارتی تا سقف پنج میلیون زائر در سال، توسعه توریسمدرمانی با تأکید بر ارائه خدمات حرفهای، رشد صادرات ایران به عراق و ارتقای زیارت اربعین را دنبال میکردند.
انتهای پیام