شهیدی که اجازه نداد پیکر دیده‌بان جا بماند
کد خبر: 4023864
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۴۰۰ - ۰۶:۵۸
لحظه‌ای با شهدا/ 3

شهیدی که اجازه نداد پیکر دیده‌بان جا بماند

داریوش اسدی از شهدای کارگر لرستان است که وقتی در جبهه می‌بیند دیده‌بان به شهادت می‎رسد جلوی چشم دشمن و زیر آتش سنگین و بارش آن همه گلوله، اقدام به آوردن جنازه دیده‌بان می‎کند.

شهدای کارگر لرستانبه گزارش ایکنا از لرستان، داریوش اسدی، از شهدای کارگر لرستان، دهم خردادماه سال 1347 در شهرستان خرم‎آباد به دنیا آمد. پدرش محمدرضا، کشاورز بود و مادرش بی‌بی نام داشت. داریوش تا دوم ابتدایی درس خواند و کارگری می‎کرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و هفتم مهرماه سال 1366 در بوکان بر اثر اصابت ترکش سلاح‌های نیروهای عراقی، به سر و سینه‌اش شهید شد و پیکر مطهر وی را در زادگاهش شهر خرم‎آباد به خاک سپردند.

همسر شهید داریوش اسدی در بیان خاطراتی از این شهید، گفت: مرخصی داریوش تمام شده بود خود را برای رفتن آماده می‌کرد از خانواده و چند نفر از فامیل خداحافظی کرد و رفت. داریوش از نعمت مادر محروم بود چون مادر و دو تن از خواهرانش در بمباران به درجه رفیع شهادت نائل شده بودند. روزها مثل باد می‎گذشت.

چند روزی نگذشته بود، داریوش به مرخصی آمد همه از دیدنش خوشحال و شادمان شدیم و متعجب از اینکه چرا این‌قدر زود به مرخصی آمده است، علت را جویا شدم. سعی داشت پنهان کند؛ اما وقتی که دید من دست‌بردار نیستم، برایم تعریف کرد: دیده‌بان کشته شد. داریوش تنها کسی بود که جلوی چشم دشمن و زیر آتش سنگین و بارش آن همه گلوله، اقدام به آوردن جنازه دیده‌بان کرده بود، فرمانده هم به خاطر شجاعت، 12 روز مرخصی تشویقی به داریوش داده بود. روز پنج‌شنبه بود که به مرخصی آمد، سه روز بیشتر از مرخصی‌اش نگذشته بود که هوای جبهه و جنگ کرد. از چشم‌انتظاری حرف می‌زد و از همسنگرانش می‌گفت. دلش برای بچه‌های جبهه تنگ شده بود به هیچ قیمتی حاضر نبود بماند. روز یکشنبه، هفتم بود حرکت کرد پنج روز بعد، روز جمعه، خبر شهادتش را به ما دادند.


بیشتر بخوانید:


فرخ دولتشاهی، نامادری شهید نیز گفت: داریوش، همیشه آرزوی شهادت داشت. بچه‌ای با خدا و با ایمان بود، کاری نمی‌کرد که نه تنها من، بلکه دیگران هم از دست او ناراحت شوند همیشه می‌گفت: «می‌خواهم به جبهه بروم اگر کشته شدم یا در راه خدا کشتم اول باشم» آرزوی شهادت را در سر می‎پروراند؛ چون بچه خیلی زرنگی بود مورد توجه فرماندهان بود هر وقت به شهید تشویقی می‌دادند از آنها استفاده نمی‌کرد. خیلی که نزد خانواده می‌ماند، فقط یکی دور روز بود. دوباره به جبهه بازمی‎گشت آخرین باری که به مرخصی آمد، مرخصی‌اش هفت روز بود ما هم در روستا بودیم پیش ما آمد. از من و پدرش و همه اقوام خداحافظی کرد و گفت: این بار شهید می‌شوم وقتی از او می‌پرسیدند چرا این حرف را می‌زنی؟ از کجا می‌دانی؟ می‌گفت: «یقین دارم که این‌بار شهید می‌شوم.»

شهید ایرج باباپور دوم بهمن‌ماه سال 1348 در شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش غلامرضا و مادرش نازپری نام داشت. ایرج دانش‌آموز چهارم متوسطه بود و به‌عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. ششم اسفندماه سال 1366 در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای شهر خرم‎آباد به خاک سپردند.

شهید عصمت‌الله بازگیر پنجم تیرماه سال 1338 در شهرستان خرم‌آباد به دنیا آمد. پدرش نعمت‌الله و مادرش آغازاده نام داشت. عصمت‌الله تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بود از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. 29 اسفندماه سال 1359 در کرمانشاه توسط نیروهای عراقی هدف آتش قرار گرفته شد و بر اثر اصابت گلوله، به شهادت رسید و پیکر مطهرش را در آرامستان خضر خرم‌آباد به خاک سپردند.

شهید بهرام پولادین بیست و نهم آذرماه سال 1320 در شهرستان خرم‌آباد به دنیا آمد. پدرش محمد و مادرش هاجر نام داشت. بهرام در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کارگر بود. هجدهم اسفندماه سال 1363 در بمباران هوایی زادگاهش خرم‌آباد بر اثر ماندن در زیر آوار به شهادت رسید و پیکر مطهرش در خرم‌آباد به خاک سپرده شد.

شهید علی‌کرم دهقانی بیست و دوم مردادماه سال 1315 در خرم‌آباد به دنیا آمد. پدرش علی‌شاه و مادرش زرم نام داشت. علی‌کرم خواندن و نوشتن نمی‌دانست کارگر بود سال 1352 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و سه دختر شد. هشتم بهمن‌ماه سال 1365 در زادگاهش خرم‌آباد بر اثر بمباران هوایی و اصابت ترکش به دست و سر شهید شد و پیکر مطهرش را در روستای هرو از توابع شهرستان خرم‎آباد به خاک سپردند.

همسر شهید علی‌کرم دهقانی از خاطراتش درباره شهید، گفت: علی‌کرم دارای اخلاق و رفتار بسیار خوبی بود. رفتارش با همسایه‌ها و اقوام و دوستان بسیار خوب بود؛ طوری‌که از وی هیچ‌گونه ناراحتی نداشتند بعد از اینکه ازدواج کردیم در روستای پُل‌هرو زندگی مشترک خود را شروع کردیم حدود 20 سالی با هم زندگی کردیم با اینکه خیلی دلش می‌خواست به جبهه برود یک روز به من که سیده هستم گفت: می‌خواهم به جبهه بروم تا در راه اسلام و خط سادات به شهادت برسم اما یک روز که برای کارگری به شهر رفته بود در بمباران هوایی به شهادت رسید.

انتهای پیام
captcha