نسرین الهی، استادیار دانشکده پرستاری و مامایی دانشگاه علوم پزشکی جندیشاپور اهواز و از امدادگران دوران دفاع مقدس، در گفتوگو با ایکنا از خوزستان، اظهار کرد: خوشحالم که بعد از گذشت حدود 40 سال مجدداً خاطراتم را مرور میکنم. مرور این خاطرات میتواند برای من خوشایند باشد، هر چند برخی از خاطرات میتواند بسیار غمانگیز هم باشد. زمانی که جنگ شروع شد، دانشآموز دوره دبیرستان بودم و به دلیل علاقهمندی که به مسائل درمان داشتم، یک دوره امدادگری را گذراندم و در کنار آن آموزش نظامی هم دیدم.
بیشتر بخوانید:
وی بیان کرد: آن زمان جهاددانشگاهی خوزستان دوره امدادگری برگزار میکرد، با وجود آنکه دانشآموز بودم، آموزش دیدم و با توجه به علاقهای که داشتم و کار را به خوبی یاد گرفتم و به همراه دکتر شهیدزاده که از پزشکان خوب آن دوران بودند به روستاها میرفتیم و خدماتی را ارائه میکردیم. وقتی جنگ شروع شد به بسیج خواهران ملحق شدم و چون با امدادگری و کارهای نظامی آشنایی داشتم به بیمارستان گلستان اعزام شدم.
الهی ادامه داد: در حدی که آشنایی داشتم به عنوان امدادگر در بیمارستان شروع به انجام خدمات درمانی کردم. مثلاً با رزمندههایی که مجروح شده بودند و باید با هواپیماهای چارتر به شیراز، اصفهان یا تهران اعزام میشدند همراه میشدیم. اگر نیاز بود شیفت هم میدادیم؛ چون کمکم به کار مسلط شده بودیم و همراه همکاران پرستار کارها را انجام میدادیم.
وی تصریح کرد: با وجود آنکه از جنگ، نفرت و خونریزی و کشتار و مرگ عزیزان به ذهن میآید، امام(ره) میگفتند: «جنگ برای ما نعمت بود». از این جهت نعمت بود که خیلی از لغاتی که از فرهنگ ما محو شده بود، مثل ایثار، شهادت، ازخودگذشتگی را در جنگ یاد گرفتیم، لمس کردیم. مثلاً میدیدیم مادری میآمد و میگفت دو پسرم در جبهه هستند و آمدهام اینجا خدمت کنم. ما نمیدانستیم شهید یعنی چه؟ آنجا بود که فلسفه شهادت را یاد گرفتیم. با ایثار آشنا شدیم. آنقدر این کلمات در بطن جامعه رشد کرده بود که اثرات آن را نه تنها در جبهه بلکه در روابط خانوادگی و اجتماعی خود میدیدیم. از این جهت واقعاً نعمت بود.
الهی ادامه داد: آن زمان اینطور نبود که برای افزایش حقوق به جان همدیگر بیفتیم. افراد به آسانی ایثار میکردند و بسیاری از سرمایههای زندگی خود را برای کمک به جبهه تقدیم میکردند؛ چون برای ما دفاع مقدس بود و برای همین بعداً نام این 8 سال را دفاع مقدس گذاشتند. در هیچ کدام از جنگهایی که در دنیا اتفاق افتاده است، کلمه مقدس را نمیبینید؛ چون جنگ همیشه استرس بزرگی در زندگی است، ولی همین استرس بزرگ طوری از سوی رهبر، هدایت شد که به عنوان یک نعمت محسوب شد.
به گفته وی، در زمان جنگ با همه مشغلهها و مشکلاتی که بود بچهها اهل مطالعه بودند و چنین نبود که جوان ما با شنیدن یک مطلب زود تحت تأثیر قرار بگیرد. هر چیزی را میخواستند یاد بگیرند عمیق و با دید باز یاد میگرفتند. با بینش انتخاب میکردند. در حالی که تازه انقلاب شده بود و بعد از انقلاب، گروهها و دستههای زیادی فعالیت میکردند، اما با وجود چندگانگی وحدت اتفاق افتاد و این به دلیل رهبری و مدیریت امام(ره) بود که توانست بچههای ما را در جبهه آنگونه پرورش دهد.
الهی با بیان اینکه بسیاری از افرادی که به جبهه میآمدند الزاماً از بچههای مذهبی نبودند و از گروههای مختلف بودند، اظهار کرد: در گروه دکتر چمران که تحت عنوان چریکهای شهید چمران بودند بسیاری از نیروهایی که مجروح میشدند و به بیمارستان میآوردند به گفته خودشان از بچههای مذهبی نبودند. گاهی بین آنها افرادی را میدیدیم که حرفزدن و آداب خودشان را داشتند، اما به دلیل وحدت و غیرتی که داشتند ایثارگرانه مقابل ظلمها ایستادند و از کشور دفاع کردند. اینها خاطرات خوب ما است.
وی تصریح کرد: جنگ خاطرات خوب و بد دارد. بارها شاهد بودم که رزمندگانی را میآوردند که دستشان جدا شده بود یا تیر به گلوی آنها خورده بود، یا شکمشان با همه احشا بیرون ریخته بود. یادم است یکبار یکی از رزمندهها را آوردند که از ناحیه شکم و چشمها آسیب دیده بود. چشمهایش را بسته بودند چون خطر کورشدن وجود داشت. حاضر نمیشد او را به شیراز، اصفهان، تهران یا مشهد اعزام کنند. شماره تلفن داد با مادرش صحبت کردیم. مادر این رزمنده آمد و شب تا صبح بالای سر پسرش بود و برایش دعا میخواند. نزدیکیهای صبح این رزمنده شهید شد. خاطرات این چنینی بسیار است و هنوز هم گاهی ذهن ما را درگیر میکند.
الهی ادامه داد: برخی از خاطرات جنبه طنز هم دارد. یک نمونه آن حضور من و دوستم به عنوان امدادگر در جبهه بود. گروه دکتر چمران یک گروه چریکی بود و بیشتر برای شناسایی میرفتند. هیچ وقت خانم به جبهه نمیرفت، همیشه پشت جبهه بودیم. یک بار آمدند و گفتند میخواهیم از سمت سوسنگرد برای شناسایی برویم و هر 4 امدادگر ما مجروح هستند و احتیاج داریم که امشب دو امدادگر همراه ما بیایند. امدادگر مرد نداشتیم. با توجه به خصوصیاتی که در من و دوستم دیده بودند پرسیدند شما حاضرید همراه ما بیایید؟ از نظر قانون و شورای جنگ چنین اجازهای نداشتیم. مقر گروه دکتر چمران در باغ معین اهواز بود. اجازه همراهی با گروه را به ما دادند. به آنجا رفتیم. شرایط را برای ما توضیح دادند. قرار شد لباس رزم (کت بلند و شلوار) بپوشیم و سر و صورتمان را کامل بپوشانیم، به نحوی که حتی برای افراد گروه مشخص نشود ما خانم هستیم و حرف هم نزنیم. قرار بر این بود که ساعت 8 یا 9 شب از اینجا حرکت کنیم. ساعت یازده یا دوازده شب به سمت رودخانه حرکت کردیم. دو قایق برداشتند. من در یک قایق و دوستم در قایق دیگری سوار شدیم که اگر احیاناً مشکلی پیش آمد بتوانیم خدمات امداد را انجام دهیم. قرار بود بعد از برگشت از شناسایی با اولین جیپی که به جبهه میآید ما را به شهر برگردانند. گروه، برای شناسایی رفتند و ما در قایق منتظر بودیم. بعد از عملیات، ما را به پشت جبهه بردند و در سنگری که قبلاً ویژه امدادگران بود مستقر شدیم تا دیگران فکر کنند امدادگران اینجا هستند. آنها منتظر اولین جیپی بودند که بعد از نماز صبح ما را به شهر برگردانند. از قضای روزگار جیپ نیامد و مجبور شدیم در همان سنگر بمانیم. نمیدانم چطور شد که رزمندگان باهوش ما متوجه شدند ما خانم هستیم.
وی بیان کرد: یکی از انگیزههایی که باعث شد رشته پرستاری را انتخاب کنم، همین دوره امدادگری بود که در جنگ داشتم. در دوره جنگ، مربیان دانشکده پرستاری در بیمارستان خدمات پرستاری ارائه میکردند. مربیان در هتل اهواز مستقر بودند و برای آنها خیلی احترام قائل بودیم. جالب است بدانید بعد از اینکه دوره تحصیلم را تمام کردم با همین مربیان همکار شدم. این از خاطرات خوشی است که مسیر زندگی مرا تغییر داد. از سال 59 که جنگ شروع شد تا سال 61 در بیمارستان گلستان بودم. ازدواجم هم ثمره حضورم در بیمارستان در آن دوره بود. بعد از آن برای ادامه تحصیل به تهران رفتم. جسته گریخته هر زمان نیاز بود، اعلام میکردند و ما میرفتیم. بیمارستان سینا را به عنوان مرکز درمانی برای رزمندگان در نظر گرفته بودند و 20 روز در این بیمارستان بودم.
الهی با اشاره به خاطرات تلخ آن روزها گفت: یکی از خاطرات این بیمارستان این بود که بعضی از رزمندگان دچار موج گرفتگی میشدند. یادم است یکبار یکی از رزمندگان را آوردند و او با حالت هیجان وارد بخش شد. آن موقع 18ساله بودم. اجازه نداد کسی برایش کاری انجام دهد. به سمت جعبهای رفت که پنبه در آن بود و شروع به خوردن گلولههای پنبه کرد. ما که کمتجربه بودیم ترسیدیم. بلافاصله به پزشک زنگ زدیم. وقتی آمد خیلی خونسرد گفت: نگران گلوله پنبهها نباشید. همه را دفع میکند. شما نگران این باشید که این بنده خدا از نظر مغزی دچار مشکل شده است.
وی با بیان اینکه گذشت، ایثار و صبوری را از جنگ داریم، تصریح کرد: در حال حاضر این خصلتها کمرنگ شده است. یکروز به یکی از دوستان گفتم: فلان کار را انجام بده. گفت: «چی گیر من میآید؟» گفتم: مگه حتماً باید چیزی گیر تو بیاید. گفت: ایثار، شهید شد. از این جمله خیلی ناراحت شدم. بعدها که از دوران جنگ دور شدیم احساس کردم دوستم راست میگفت. مایه تأسف است. احساس میکنم رسالتی که به عهده مسئولان فرهنگی کشور درباره جنگ تحمیلی بود انجام نشد.
الهی ادامه داد: جوان من، مثل من جنگ تحمیلی را درک نکرده است، هر مشکلی از نظر اجتماعی میبیند، بلافاصله آن را به انقلاب و جنگ ارتباط میدهد، در حالی که اگر کار فرهنگی درست انجام میشد این اتفاق نمیافتاد. جنگ جهانی دوم تمام دنیا را دربرگرفت ولی هنوز وقتی وارد انگلستان،مجارستان یا لهستان میشوید میبینید که آثار جنگشان را حفظ کردهاند. جنگ جهانی دوم در مقایسه با جنگ تحمیلی طول زمانی و قدمت بسیاری دارد. وقتی به چک و پراگ رفتم دیدم هنوز برخی ساختمانهای تخریب شده در اثر جنگ را همانطور نگه داشتهاند. حتی خدماتی که به سربازان میدادند بعد از آنها به نوههایشان نیز ارائه میکنند. این به دلیل بزرگداشت افرادی است که در آن زمان جنگیدند. بسیاری از یادبودها را هنوز با همان قداست نگاه میکنند و وقتی افراد عبور میکنند در مقابل آنها لحظاتی توقف میکردند. این نشان میدهد فردی که چند نسل بعد از جنگ هنوز برای یادبودهای آن دوران احترام قائل است، این فرهنگ در او ایجاد شده است که اگر آن سرباز یا رزمنده به جنگ رفته برای خودش نجنگیده است؛ بلکه برای حفظ خاک و وطن جنگ کرد. ما این عِرق را در جوانان خود ایجاد نکردیم. گاهی میشنویم به ما میگویند: «اگر نرفته بودید بجنگید...» این نشان میدهد آن فرد درکی ندارد. چه کسی باید این کار را میکرد؟ اگر از نظر آموزشی و فرهنگی روی فرزندان خود کار میکردیم امروز برخی این نگاه را نداشتند. گرچه کار فرهنگی انجام شده است اما اثربخشی یک مسئله مهم است؛ نه وسعت یک کار. گاهی یک فیلم ساخته میشود، اما، سالیان سال اثرات خود را دارد.
وی بیان کرد: بسیار دوست دارم که بچههای خود را عاشق وطن بار بیاوریم. این چیزی است که آن سالها زیاد بود. فاصلهای بین انقلاب و جنگ نبود، چه کسی این اتفاق را مدیریت کرد که نوجوان 13 ساله با عشق از پدر و مادر و امکانات رفاهی چشم بپوشد و برای دفاع از کشور به جبهه بیاید؟ ما این عشق را میخواهیم. به یاد دارم یک بار یک نوجوان 14ساله را به بیمارستان آورده بودند که بدون اجازه پدر و مادر به جبهه رفته بود. وقتی مجروح شد چون بدون اجازه آمده بود میترسید به شهرش برگردد. با خانوادهاش تماس گرفتیم و آمدند. پدر آن نوجوان به اتفاق برادر بزرگترش آمد. وقتی وارد شدند و نوجوان را که از ناحیه پا آسیب دیده بود، دیدند به او افتخار و تمجیدش کردند و خود را سرزنش میکردند که چطور آن نوجوان عاشق است و آنها نیستند! ما اینها را دیدیم.
الهی تصریح کرد: علایق بچههای 15 ساله این دوره را ببینید. با اینکه سن زیادی نداشتیم، بسیار مطالعه میکردیم، عقیدهها را میخواندیم، قادر بودیم با گروههای مختلف بحث کنیم. وقتی به مکه رفتم آنجا درباره جنگ از ما انتقاد میکردند با افراد در کشورهای دیگر وارد بحث میشدیم که ثابت کنیم مدافع بودیم نه مهاجم. شرایط و موقعیت را به صورت عمیق درک کرده بودیم. بیتفاوت نبودیم. خود را موظف میدانستیم پاسخ بدهیم چون احساس مسئولیت میکردیم. چرا باید جوان ما امروز با این همه امکانات آموزشی اینطور باشد؟ نمیگویم ضعف و نابسامانی و ضعف مدیریتی و مشکلات فرهنگی نیست ولی انتظار داریم بهتر از این کار شود. خوشحالم که بعد از مدتها آن دوران را مرور کردم. برای من ارزشمند بود و دوست داشتم آن خاطرات را مرور کنم.
انتهای پیام