به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، امام حسین(ع) در سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدینه به دنیا آمد و روز دهم محرم سال 61 هجری به شهادت رسید. آن حضرت در تمام سالهای کودکی در کنار جدش رسول خدا(ص) و با آن حضرت مأنوس بود. همچنین درباره وی و برادر بزرگوارش روایاتی مانند «الحَسَنُ و الحُسین سیدا شبابِ أهلِ الجنَّة، مَنْ أحبّنى فلیحبّ هُذَین، من أحبّ الحَسَن و الحسین فقد أحبّنى، و من أبغضهما فقد أبغضنى، هُما ریحانَى من الدُنیا» و درباره امام حسین(ع) روایت «حُسَین منّى و أنا مِن حُسَین» نقل شده است.
امام حسین(ع) در جنگهاى جمل، صفین و نهروان حضور داشت و مردم را به جنگ ترغیب میکرد. ایشان در همان مراحل مقدماتى صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت و لذا امام علی(ع) فرمود: «هذا اوّل فتح ببرکة الحسین، این نخستین پیروزی است که به برکت حسین به دست آمد.»
وی در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وى دفاع میکرد. آن حضرت در برابر درخواستهاى مکرر مردم عراق براى آمدن آن حضرت به کوفه، حتى پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأى آنها نشده و فرمودند: «تا وقتى معاویه زنده است، نباید دست به اقدامى زد». نمود این سخن آن بود که امام(ع) در فاصله 10 سال به اجبار حکومت معاویه را تحمل کردند. رهبرى شیعیان پس از شهادت امام حسن(ع) در اختیار امام حسین(ع) قرار گرفت و مردم کوفه ضمن یک نامه تعزیت، از رهبرى و امامت امام حسین(ع) استقبال کرده و وفادارى خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند.
با این حال، امام در برابر فشار کوفیان فرمود: «إنّ بینه و بین معاویة عهدا و عقدا لایجوز له نقضه». زمانی که معاویه اقدام به گرفتن بیعت برای یزید کرد، شماری از فرزندان صحابه، مخالفتهایی را ابراز کردند. مروان در نامهای به معاویه نوشت: «إنّى لسْتُ آمن أن یکون الحسین مَرْصدًا للفتنة و أظنّ یومکم من حسین طویلاً؛ من در این باره ایمن نیستم که حسین منبع فتنه شود و تصور میکنم داستان طولانی با حسین خواهید داشت».
یکبار نیز معاویه کوشید تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابى طالب را براى فرزندش یزید خواستگارى کند. عبدالله با امام حسین(ع) مشورت کرد. حضرت فرمود: «أتُزَوِّجه و سیوفهم تقطر من دمائنا؟ آیا در حالى که از شمشیرهایشان خون ما میچکد، دختر به او میدهى؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آور.»
خبر مخالفتهای امام حسین(ع) به معاویه رسید، اما او به حاکم خود در مدینه تأکید کرد تا وقتى حسین(ع) آرام است، با او کارى نداشته باش و تنها از وى سخت مراقبت کن. یکبار معاویه ضمن نامهای به امام حسین(ع) از او خواست تا دست از شقاق و اختلافافکنى بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند.
امام حسین(ع) از نامه معاویه برآشفت و ضمن نامهای به وی نوشت: «آیا تو قاتل حجر بن عَدى و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودى که با ظلم درافتادند، بدعتها را انکار کردند و در این راه از چیزى نهراسیدند، آیا تو نبودى که زیاد بن سُمیه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان بستى و به این ترتیب سنّت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدى فرمان او را رها ساختى و هواى نفس خود را به رغم هدایت الهى، پیروى کردى.»
آنگاه وى را بر عراقین مسلط ساختى، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخههاى نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمى را نکشتى، آن دو نفرى که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین على هستند و تو پاسخ دادى که هرکسى را که بر دین و رأى على بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد، آیا جز آن است که دین على همان دین محمد است؟
انتقادهاى امام به معاویه در قالب این نکته است که معاویه، کسانى را کشته است که اولاً با ستمگرى مخالف بودهاند و ثانیاً با بدعت: «ینکرون الظلم و یستعظمون البدع»، به خصوص که آنان عابد و زاهد هم بودهاند. سپس نمونههایى از ستمگرىهاى معاویه و زیاد را در عراق بیان کرده و به ترک سنت پیامبر(ص) در داستان انتساب زیاد به پدرش ابوسفیان تصریح میکند.
یحیى بن سالم موصلى که از دوستداران امام حسین(ع) بود میگوید: «با امام در حرکت بودیم، به در خانهای رسیدند و آب طلبیدند. کنیزى با قدحى پر از آب بیرون آمد. امام پیش از خوردن آب، انگشتر نقره خود را از دست در آورده به او دادند و فرمودند: «این را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند». ابوبکر بن محمد بن حزم گوید: امام حسین(ع) از کنار صفهای میگذشتند، در آن حال دیدند که گروهى از فقرا مشغول خوردن طعامى هستند، آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان کند.
امام فرمودند: «خداوند متکبران را دوست ندارد، آنگاه پایین آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: «شما مرا به سفره خود خواندید و من اجابت کردم، اکنون من شما را به سفره خویش میخوانم و شما اجابت کنید. آن وقت حضرت روى به رباب کرده و فرمودند: «هر چه آماده کردهای حاضر کن». از امام باقر(ع) روایت شده است که امام حسین(ع) در سفر حج پیاده حرکت میکرد، در حالى که چهارپایان او پشت سرش حرکت میکردند.
در نقلى دیگر هم آمده است که کنیزى دسته ریحانى را تقدیم امام حسین(ع) کرد. حضرت در برابر او را آزاد کردند. به حضرت گفته شد که شما تنها براى یک دسته گل او را آزاد کردى؟ حضرت فرمود: «خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است که و اذا حُییتُم بِتَحِیة فَحَیوا بِأَحْسَنِ مِنْها أو ردّوها، بهتر از دسته گل، آزاد کردن او بود.
پس از آن که یزید به قدرت دست یافت، در نخستین مرحله، از حاکمش ولید بن عُتْبَة بن ابىسفیان خواست تا از مردم مدینه براى خلافت او بیعت بگیرد و براى این کار از امام حسین(ع) آغاز کند، منابع نوشتهاند که یزید تمام تلاشش آن بود تا از این چند نفر مخالف بیعت گرفته شود. در بعضی از منابع هم آمده است که اگر حسین(ع) بیعت نکرد، او را بکش. ولید، امام حسین(ع) و ابن زبیر را که در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فرا خواند. آن دو دریافتند که باید اتفاقى مثل مرگ معاویه رخ داده باشد.
بنابراین، امام حسین به منزل آمد. لباس پوشید، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند همراه نوزده نفر از طایفه و عشیره خود به دارالاماره رفت و به آنان فرمود: در صورتى که اوضاع وخیم شد، مثلا سر و صدایى بلند شد آماده باشند. وقتى نزد حاکم مدینه سخن از بیعت با یزید شد، امام فرمود: «لا خیر فى بیعة سرٍّ، و الظاهرة، خیر و بدین وسیله خود را از آن وضعیت بیرون آورد».
امام صبح روز بعد با مروان روبرو شد و او به امام حسین(ع) گفت: إنّى آمرک ببیعة أمیرالمؤمنین یزید، فانّه خَوّلک فى دینک و دنیاک. در این وقت امام فرمود: «إنّا لله و إنّا الیه راجعون، و على الإسلام السّلام» (إذْ بُلِیت الإسلام براع مثل یزید) بحث میان آنان بالا گرفت و امام فرمود: «از پیامبر(ص) شنیده است که حکومت بر آل ابوسفیان و طلقا حرام است». مروان گفت: «تو میبایست با یزید بیعت کنى، آن هم در حالى که در حالت تحقیر قراردارى.» پس از آن اشاره به نزاع تاریخى میان بنىهاشم و بنى امیه کرد.
امام حسین(ع) عزیمت مکه کرد و برای رفتن شب را انتخاب نمود تا مزاحمتی از سوی حکومت برای او پیش نیاید. به گزارش ابناعثم، امام حسین(ع) در حین خداحافظى با قبر مادر و پیامبر (ص) آن حضرت را در عالم رویا دید که به امام حسین(ع) فرمود: «یا حسین کأنّک عن قریب أراک مقتولا مذبوحا بأرض کرب و بلا من عصابة من اُمّتى». باز هم به نوشته ابن اعثم، وصیتى براى برادرش نوشت و در آنجا بود که هدف اصلى از قیام خود را یاد کرد: «إنّى لَم اَخْرج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفْسدًا و لا ظالمًا وَ إنّما خرجْتُ لِطلب الإصلاح فى اُمّة جدّى اُریدُ أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهى عن المنکر و اسیرُ بِسیرة جدّى و سیرةِ أبى علىّ بن أبى طالب، این متن تنها در فتوح ابناعثم آمده است.»
امام حسین(ع) در حال خروج از مدینه در شب 27 رجب سال 60 این آیت قرآنى را که حکایت حضرت موسى و خروج او از میان فرعونیان بود میخواند: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِین». امام حسین(ع) در 28 ماه رجب از مدینه به سوى مکه حرکت کرد و سوم شعبان سالروز ولادتش وارد مکه شد. ایشان بیش از چهار ماه از سوم شعبان تا هشتم ذى حجه در مکه ماند و وقت ورود، به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد. با ورود امام حسین(ع) به مکه اهالی مکه خوشحال شدند و صبح و شب در اطرافش حاضر میشدند.
شهر مکه هیچگاه به عنوان یک شهر شیعی سابقهای نداشته است. آنچه در این وقت نسبت به امام حسین(ع) وجود داشت، تنها یک احساس عاطفی بود. بنابراین امام(ع) نمیتوانست چشم امیدی به این شهر داشته باشد. آنچه اهمیت داشت شهرهای عراق، به ویژه کوفه و بصره بود. یک سوم مردم کوفه شیعه بودند. شماری شیعه نیز در بصره زندگی میکردند. بنابراین مهم کوفه بود، شهری که این زمان نعمان بن بشیر بن سعد، یک انصاری زاده عثمانی بر آن حکمرانی میکرد.
از سوی دیگر، شیعیان کوفه، سالها در انتظار مرگ معاویه بودند و اکنون تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(ع) بود. شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند. آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند: به او نامه مینویسم تا به کوفه بیاید. پس از آن نامهنگارى آغاز شد.
سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد، بلکه از همه خواست تا به طور مستقل نامهنگارى کنند. این امر طبیعتا همه آنها را درگیر ماجرا میکرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامههاى فراوانى به امام حسین(ع) نوشتند. هر گروهى نامهای را مینوشتند و دستهجمعى آن را امضا کرده، براى امام میفرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصتطلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله میتوان به شَبَث بن ربعى، حجّار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن حَجّاج و عدهای دیگر اشاره کرد که پس از آشکار شدن نشانههای فروشدن جنبش شیعی، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین(ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند که این نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد.
محتواى این نامهها تقریبا یکنواخت بود و مطالب مهم آنها، همانى است که در نامه سلیمان بن صرد آمده است: سپاس خداى را که دشمن جبار تو را شکست، کسى که بر این امت شورید، اموال آن را غصب کرد و بدون رضایت بر آن حاکم شد. پس از آن بهترینها را کشت و بدترینها را برجاى گذاشت و مال خدا را میان ثروتمندان بگرداند.
پس از آن که شمار نامهها به حدی رسید که نشان میداد حدود 12 هزار نفر آماده حضور امام در کوفه هستند، امام حسین(ع) که تا این زمان سکوت کرده بود، اقدام به دادن پاسخ کرد. این پاسخ، همراه با یک اقدام عملى براى سنجش وضعیت کوفه و گرفتن درصد اطمینان به کوفیان صورت گرفت. در این نامه امام محتوای نامههاى متعدد کوفیان را با این عبارت بیان فرمودند که بر این اساس، من، برادرم، عموزادهام و فرد مورد اعتماد از اهلبیتم را میفرستم و به او گفتهام تا از حال و کار و عقیده شما مرا آگاه سازد.
اگر او به من نوشت که آراى شما همان است که در نامههایتان آمده، نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزود: فلعمرى ما الإمام إلاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه على ذات اللّه و السّلام. امام، امام نیست مگر آن که به کتاب خدا عمل کند، عدالت را اجرا کند، باور به دین حق داشته باشد و خود را وقف خداوند کند.
مسلم که شجاعترین فرزندان عقیل بود، این زمان، در حدود چهل و پنج سال سن داشت. وى بنا به نقلى همراه قیس بن مسهر صیداوى از مکه عازم مدینه شد و از آنجا همراه دو راهنما، راه عراق را در پیش گرفت. امام حسین(ع) از او خواسته بود تا برهانى بن عروه وارد شود. براساس بعضی اخبار ابتدا نزد هانى آمد. اما اخبار دیگرى اشاره دارد که بر مختار وارد شد. خبر دیگرى حکایت از آن دارد که بر مسلم بن عوسجه وارد شد.
قاعدتا براى آن که محل وى چندان مشخص نباشد، ممکن است چندین خانه را به عنوان محل استقرار خود معین کرده باشد. مسلم در 15 رمضان سال 60 به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال یعنى بیست روز بعد وارد کوفه شد و تا هشتم ذىالحجه که شهید شد، در این شهر بود. به محض ورود وى، رفت و آمد شیعیان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماینده امام حسین(ع) بیعت کردند.
مبناى بیعت، عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص)، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسیم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند.
بصره نیز شیعیانی داشت و امام حسین (ع) به همراه غلامش که سلیمان نام داشت، نامههایی برای شیعیان بصره نوشت. عبیدالله بن زیاد حاکم بصره از آمدن سلیمان آگاه شد؛ او را دستگیر کرده، به دار آویخت.
مسلم در اوج فعالیت خود، زمانى که شرایط را فراهم دید، براى آن که مبادا امویان مشکلى براى کوفه ایجاد کنند، نامهای به امام حسین(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به کوفه برساند و اصلا در آمدن تأخیر نکند. در این زمان، برخى از طرفداران بنى امیه مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث بن قیس، مسلم بن سعید حضرمى و عمارة بن عقبه و عبدالله بن مسلم گزارش وضعیت کوفه دائر بر آمدن مسلم و بیعت شیعیان با او را به یزید نوشتند و از وى خواستند که اگر به کوفه نیاز دارد، فردى نیرومند را که مانند خودش با دشمنان عمل کند، به کوفه بفرستند.
یزید، عبیدالله را که حاکم بصره بود، مأمور کوفه کرد. سختگیرى ابن زیاد، یکباره اوضاع کوفه را دگرگون نمود. ابنزیاد با اعمال روش استبدادى و همراهکردن اشراف توانست کوفه را در مشت خود بگیرد. مردم پراکنده گشتند و مسلم در کوفه تنها ماند. وی در نهایت در خانه زنی به نام طوعه پنهان شد، اما توسط فرزند وی لو رفته و به شهادت رسید. درست روزى که مسلم به شهادت رسید، یعنى روز هشتم ذىالحجه یا روز ترویه، امام حسین(ع) با عجله هرچه تمامتر، مکه را به قصد عراق ترک کرد. امام که عمره حج انجام داده بود، آن را تبدیل به عمره مفرده کرده، از مکه خارج شد.
در یک ماه آخر اقامت امام حسین (ع) در مکه که احتمال عزیمت آن حضرت به کوفه میرفت، بسیاری با این سفر مخالفت کردند. برخی که اموی مسلک بودند، او را به اطاعت امام وقت و دوری از شقاق دعوت میکردند. برخی با توجه به روحیات پیمان شکنانه مردم کوفه در جریان صلح امام مجتبی (ع)، آنان را غیر قابل اعتماد میشمردند. کسانی مردم زمانه را بنده درهم و دینار دانسته و آن حضرت را از رفتن به عراق بر حذر میداشتند.
البته احتمال تحریکات امویان برای وادار کردن این افراد به این توصیه به امام وجود داشت، چون واقعا احتمال پیروزی امام در کوفه زیاد بود. اما این که کسانی از روی ترس یا براساس محاسبات سیاسی خود چنین اظهارنظرهایی کرده باشند، وجود دارد. طبیعی است که محاسبه امام آن هم پس از نامه مسلم، چیزی متفاوت بود، هرچند به دلیل تغییرات سیاسی رخ داده در کوفه، به خصوص تعویض امیر آن، اوضاع درهم شد و به شهادت امام منجر گردید.
در بعضی از نقلهای خاص هم امام روی خوابهایی که دیده یا دستوری که به او داده شده و مطالبی شبیه به این امر تکیه کرده است که نباید آنها را در یک تصمیمگیری سیاسی دخیل دانست. مسأله بسیار ساده و روشن است. محاسبه امام کاملا درست بود، اما اوضاع کوفه بهم ریخت.
ادامه دارد...
منابع:
مسار الشیعة، ص 37 ؛ مصباح المتهجد، ص 758 ؛ ابوالفرج اصفهانى (مقاتل الطالبیین، ص 51) و مفید در ارشاد (ص 218) پنجم شعبان را روز تولد دانسته اند.
گذشت که برخى تولد امام حسن(ع) را در سال دوم دانستهاند که طبعا باید تولد امام حسین(ع) را هم در سال سوم بدانند. کلینى (کافى، ج 1، ص 463) و شیخ طوسى (التهذیب، ج 6، ص 41) بر این باورند.
ترجمة الامام الحسین(ع) ص 25
همان، ص 136
همان، ص 131
همان، ص 137
بحار الانوار، ج32، ص 405
همان، ج44، ص 266
تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 228