به گزارش ایکنا از لرستان، استان لرستان در دوران پیروزی انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس یک هزار و ۱۰۰ شهید دانشآموز و فرهنگی را تقدیم انقلاب کرده است که از این تعداد، 167 نفر آنان شهید معلم هستند.
اولین شهید معلم لرستانی سهراب مصطفایی است و از دیگر شهدای معلم استان میتوان از منصورعلی رستمپور، احمد امرایی، جهانشاه آزادبخت، احمد نعمتی، ترکمیر میری، محمدرضا میرزایی، علیمحمد حسنوند، عظیم یوسفوند، احمد علیشاهی، پرویز حسنوند، عالی یوسفی، محمدبهروز هاشمی، علیهمت دوستی، محمد ندری، رضا مرادیمقدم، نورالحسین امیری نام برد.
لرستان همچنین 33 شهید دانشجو معلم را تقدیم انقلاب کرده است که از مجموع 33 شهید دانشجو معلم استان در زمان شهادت، چهار نفر در مرکز الیگودرز، 12 نفر در مرکز بروجرد، 10 نفر در مرکز پسرانه خرمآباد، سه نفر در دانشسرای معمولان، سه نفر در دانشسرای الشتر و یک نفر در دانشسرای نورآباد مشغول تحصیل بودند.
بهمناسبت بزرگداشت هفته معلم معرفی یکی از شهدای معلم استان لرستان که در پایگاه شهدای شاخص استان لرستان منتشر شده است تقدیم مخاطبان ایکنا میشود.
اسدالله حسنوند از شهدای معلم لرستان سوم دیماه سال ۱۳۳۴ در روستای بتکی از توابع شهرستان الشتر به دنیا آمد، پدرش علیالله کشاورز بود و مادرش مهربانو نام داشت، وی تا كلاس ششم ابتدایی در همان روستا به تحصیل پرداخت و دوران راهنمایی را در بخش مركزی الشتر به پایان رساند و برای اخذ دیپلم راهی شهر خرمآباد شد.
وی در دبیرستان علی حامدی در رشته طبیعی دور از خانواده مشغول به تحصیل شد، در سال ۱۳۵۳ موفق به اخذ دیپلم شد، وی دوران تحصیلی را با گرفتاری زندگی پُررنج كه در تابستانها به كارگری میپرداخت جهت مخارج تحصیل خود مشغول میشد حتی در بعضی از روزهای دوران تحصیل به كلاس نمیرفت و به كارگری میپرداخت تا شاید بتواند خرجی روز بعد را داشته باشد.
بعد از پایان تحصیل در سال ۱۳۵۴ برای خدمت سربازی راهی ساری شد و بعد از آموزش به مشهد مقدس فرستادند و منشی دادگاه مشهد شد.
لطف و عنایت خداوند به این شهید در این بود كه او را در جوار مرقد مقدس امام رضا(ع) قرار داد، در همانجا شروع كرد به خودسازی چنان خود را تزكیه كرد كه از هر نظر سرمشق رفقا و دیگران شد چه از نظر عبادت، چه عقیدتی، سیاسی، مذهبی، اجتماعی، ایدئولوژی و حتی حركت ورزشی كه باعث شد در همان استان در رشته ورزشی فوتبال قهرمان شود.
بعد از برگشتن از مشهد مقدس با باری از معنویت و ایمان خالصی كه تمام صفاتش الگو دیگران بود به استان خودش برگشت و در سال ۱۳۵۶ در یكی از بانکهای خرمآباد استخدام شد و بهعلت بیحجابی چند زنی كه در بانک بودند با سرپرست بانک درگیری پیدا كرد و او استعفا داد و به استخدام آموزش و پرورش زادگاه خود درآمد.
شهید معلم قرآن شد و در دهات دور خدمت میكرد، بارها كلاس احكام و قرآن برای مردم داشت بهخصوص تابستان كه تعطیل بود همیشه كلاس قرآن و احكام داشت و سعی میكرد مجالس را با حدیث و آیات قرآن سرگرم كند تا از حرفهای بیهوده خاموش باشند.
انقلاب اسلامی پیروز شد و به دستور امام خمینی(ره) كمیته امداد تشكیل شد، وی مسئول كمیته امداد شد و در بخش الشتر مدت چند سال خدمت به مستضعفین در نقاط مختلف و شب و روز جانفشانی میكرد تا اینكه به دستور شهید رجایی اداره امور تربیتی تشكیل و وی مسئول این اداره شد چون خودش معلم قرآن بود در كلاس بینش اسلامی حضور داشت بعد از آن مسئولیت دبیرستان امام خمینی(ره) در همان بخش را برعهده گرفت.
وی طوری دانشآموزان را نسبت به انقلاب و جنگ آگاه كرده بود که بیشتر یا طلبه و یا شهید شدند و یا به خدمت سپاه درآمدند چون وقتی راهی جبهه میشد عدهای از دانشآموزان را میبرد و اما خودش چنان نیرویی در وجودش بود برای جبهه و جنگ هر سال در خدمت سپاه در خط مقدم حضور پیدا میكرد و در اواخر زندگی خود مسئول گزینش آن بخش در خرمآباد شد.
وی در این شغل بسیار مهم و وجدانی احساس ناراحتی میكرد بارها میگفت باید حضرت علی(ع) قضاوت كند بداند كدام شخص خوب است و كدام لیاقت اسلام را ندارند.
این شهید بزرگوار زندگیش عبادت و جنگ و جبهه بود، میگفت اگر بدانم صد سال دیگر شهید میشوم از حال خوشحالم تا آن صد سال میرسد، وی هفت مرتبه در حملهها خطشكن بوده و هر موقع اطلاع پیدا میكرد نزدیک حمله كردن است خودش را به جبهه میرساند.
شهید حسنوند در حمله آبادان، خرمشهر، هویزه، جزیره مجنون، سوسنگرد، والفجر یک و دو، عملیات خیبر شرکت داشت و سرانجام در سوم اسفندماه سال ۶۲ در حمله چزابه به شهادت نائل شد و همانطور كه آرزو داشت همانند فاطمه زهرا(س) مزارش بینام و نشان باشد، پيكرش برای هميشه در منطقه گمنام مانده و تاكنون نشان يا خبری از ايشان پيدا نشده است.
شهید اسدالله حسنوند در یادداشتی نوشته است: تقوی ملکهای است که صاحب خود را از زیادهروی و هرج و مرج و هوسهای زودگذر حفظ کرده و او را به سوی هدفی معین و مشخص پیش میبرد و نمیگذارد که او در مسیر خود را با انحرافاتی روبهرو شود و از طرفی هم شک نیست که هر انسان متعهد و مشمول خواه ناخواه باید اصولی در زندگی خود اخذ نموده و از آن اصول و قواعد پیروی کند.
ای عمار، سمیه، یاسر، دورود بر پدر و مادرت باد این سه نفر با این خانواده سه نفری از بیپناهترین افراد بودند ابوجهل تصمیم گرفت خاندان یاسر را مؤاخذه کند دستور داد آتش و تازیانه آماده نمودند، یاسر و سمیه و عمار را کشانکشان به آنجا بردند و با نیش خنجر، آتش و تازیانه آنها را زجر دادند این حادثه آنقدر تکرار شد که سمیه و یاسر بدون اینکه تا دم مرگ یک لحظه از درود بر پیامبر باز بمانند زیر شکنجه جان دادند.
برادر شهید اسدالله حسنوند در بیان خاطرهای از برادر شهیدش، گفت: اسدالله یکبار به من گفت: من با رزمنده دلاور مصطفی بهرامی آشنا شدم ایشان بعد از عملیات، در منطقه عملیاتی شرهانی به فیض عظمای شهادت نائل آمد و پیکر او همراه عدهای از شهدا در منطقه جا ماند.
بعد از مدتی به خانواده و مادرش خبر دادند که فرزند شما به شهادت رسیده و در بین نیروهای ایران و عراق باقی مانده است، سپس مادرش به جبهه آمد و درخواست کرد که جنازه فرزندش را بیاورند و من به او قول دادم که حتماً اگر خدا بخواهد پیکر او را میآورم.
زمانی که نیروهای خودی و نیروهای عراقی روی دو تپه سنگر گرفته بودند و فاصله زیادی از هم نداشتند من برهنه شدم و طنابی را برداشتم و با یاد و نام خدا حرکت کردم و به حال سینهخیز خود را به نزدیکی نیروهای عراقی رساندم و مشاهده کردم که بر روی جنازهها خاک ریختهاند، خود را به جنازه شهید بهرامی رساندم و پیکر او و یکی از شهدا را با تحمل مشقات زیادی به نزدیکی نیروهای خودی رساندم و مورد تشویق فرمانده قرار گرفتم.
ای نخوت، ای شرک، ای حسادت، ای غیبت، ای تهمت، ای برچسب، ای اضافه کار، مرا تنها بگذار، که برای خدا و در راه خدا کمی آرامش قلبی داشته باشم؛ تا کی ای حُب مقام مرا به قلاده و بند میکشی! و حالا لحظاتی است که بر تمام این صفتهای پست غیر انسانی پشت پا زنم و همه را چون مردارهای پست متعفن از خود دور کنم.
الهی من کمربندم را محکم کرده و به یاری حسین زمان قد علم کردهام تا جان خود را به خریدارش که تویی بفروشم و حالا که در این راه بار سفر بستهام و قدم بر میدارم و به سوی تو میآیم، تو را به خون سیدالشهداء و خون هفتاد و دو تن بر دشمن زبون پیروزمان کن و پرچم عدل خود را در جهان به اهتزاز در آور و مرا که عاشق تو بوده و شدهام و آرزویم بعد از پیروزی اسلام شهادت است و بارها چه در کوه بلند قامت باز و دراز و چه در میان نخلهای خرمشهر و چه در پهن دشت شرق دجله برای دیدارت مشتاق آمده، مأیوس برگشتهام، این بار تو را به جان مهدی(عج) عزیزت که روزی به همین زودیها ظهور خواهد کرد و امام عزیز را یاری خواهد نمود قسمت میدهم این بار روی زیبایت را به من بنما و مرا دیگر زنده به خانه و کاشانهام برنگردان که دلم میخواهد که در آخرین لحظههای زندگیم بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو به دست پدر و مادر و همسر و فرزندان کوچکم برسد و طومار دفترچه هستیام با چنین برنامهای بسته شود که خود این راه را با دل و جان پذیرایم.
در خاتمه از خداوند میخواهم رهبرم، این امید قلبم همیشه سلامت باشد و انقلابمان تا ظهور امام زمان بر پا و استوار و پیروز باشد و به بازماندگان شهدا صبر و استقامت خداوند عطا بفرماید و همه شما را به نماز و تقوی و صبر و حق پیشنهاد میکنم.
از خداوند بزرگ سلامتی پدر و مادر و برادران عزیزم و خواهرم و همسرم و مهدی عزیزم و طیبه کوچکم را میخواهم.»
انتهای پیام