به گزارش خبرنگار ایکنا، مریم صانعپور، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، امروز دوشنبه 12 دیماه در نشست «فلسفه دین از منظری زنانه» که از سوی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد به سخنرانی پرداخت.
در ادامه متن سخنان وی را میخوانید:
کلا فیلسوفان دین زنانهنگر عقیده دارند که کلمه خداوند در یک تعبیر جنسی و مردانه مورد تفسیر قرار گرفته و همین امر منجر به فرودستی و انقیاد زنان در نظامات اجتماعی شده است لذا اینها تصمیم گرفتهاند فلسفه دین را بازنگری کنند. از یکصد سال قبل جولیا کوپر، تلاش کرد از الهامات دینیِ عرفا جنسیتزدایی کند و گفت زنان باید بتوانند به قالبدهی و هدایت تفکر در جامعه کمک کنند تا دایره تفکرات عقلی و شهودی با مشارکت زنان تکمیل شود. در مورد نقادی فلسفه دین توسط فیلسوفان فمینیست برخی از آنان معتقدند ورود صداهای فلسفی زنانه، زمینههای مناسبی برای خلق گفتمانهای جدید فراهم میکند و همچنین محتوای معرفتِ سوژه آنها را تقویت میکند چون نژاد، قومیت، ملیت و جنسیت، نقشی اساسی در شکلگیری تجربه اجتماعی ایفا میکنند اما شاید جنسیت مبناییترین عامل تبعیضهای اجتماعی باشد چون نیمی از انسانها مورد تبعیض قرار میگیرند لذا فلسفه دین هم همانند بقیه فلسفههای مضاف در یک سنت مردانه شکل گرفته و زنانگی را به حاشیه رانده است.
ایراد دیگری که فلسفه دین زنانه به غربمحوری میگیرد، فلسفه دین است چون فیلسوفان دینِ غربی، نظریاتی را طراحی کرده بودند که علاوه بر اینکه محتوایی پدرسالارانه و جنسی داشتند اما تکفرهنگی و محلی هم بودند ولی به عنوان نظریات جهانی گسترش داده شدند بنابراین لزوم تدوین برخی برنامههای جدید گوشزد میشود که به دنبال تنوع رویکردها در فلسفه دین است.
نقد دیگر غیبت زنان از الگوهای خداشناسانه هستند. در رویکرد غربی، موضوعات به شکل مردمحورانه تفسیر شده و مسائل جنسیتی نادیده گرفته شدهاند اما از آنجا که سوگیریهای مردانه، تلویحی بوده، مقاومتی در مقابل آن نشده و به مرور زمان این دیدگاههای مردانه، بشریت را از تفکر و کارایی نیمی از جامعه محدود کرده است بنابراین مهلکترین محدودیتها علیه زنان مربوط به نظریات و تجربیات خداشناسانه و دینی است چراکه باورهای دینی از مبناییترین باورهای شکلدهنده تفکر بشری هستند و در نتیجه غیبت زنان از این حوزه منجر به غیبت آنها از سایر جنبههای بشری شده است.
آنها به نقادی ساختارهای پدرسالانه میپردازند و معتقدند نه تنها سوژه تفکر فلسفه دین مردانه معرفی شده بلکه زنان را محور شرارت میدانند لذا جایگاه هدایتگری دینی از زنان گرفته شده است. به عنوان مثال به ندرت زنان در نشریات هدایتگر دینی حضور دارند و این نشان میدهد که هدایتگران دینی دارای جنسیتی مردانه هستند. نقد دیگری که به فلسفه دین مطرح میشود، زبان دینی مردسالارانه است. یکی از منتقدان میگوید به کار بردن ضمیر مذکر در گفتارها و نوشتارهای دینی، مسئله مردمحوری گفتمان دینی را برجسته کرده است. بنابراین مردانگاری خدا از ادبیات دینی به همه حوزههای انسانی سرایت کرده است و از جمله در نظامهای مفهومی هم دارای جنسیت مردانه معرفی میشود در نتیجه وقتی مردانگی از یک شأن معنوی و روحانی برخوردار شد چارهای نمیماند غیر از اینکه زنانگی به حاشیه رانده شود.
از نظر فلاسفه دین زنانه، این نظام پدرسالارانه توجیه کننده ساختارهای اجتماعی و سیاسی است که مردان را رؤسای خانواده و حاکمان جامعه معرفی و هرچه مردانه نیست را تحقیر و سرکوب میکند. این رویکرد جنسیتی به خدا، همه مسائل فلسفه دین را تحریف کرده و استعارهها و مدلهای مورد استفاده فیلسوفان دین را دائماً در حال داد و ستد با زبان پدرسالارانه میکند و دائماً استعارههایی همانند مرد، داماد، شوهر و پدر در جایگاه فرادست و استعارههای زنانه در جایگاه فرودست قرار میگیرند. نقد دیگر، نقد دوگانهانگاری فلسفه دین است. جهانبینی دوگانهانگار مردانگی زنانگی در پیش فرضها، روشها و هنجارهای فلسفه دین، تأثیرات تعیین کنندهای به جا گذاشته است و امروزه ریشه بیعدالتیهای قانونی و اجتماعی در همین دوگانهانگاری جستوجو میشود. بر اساس این رویکرد انتقادی، طبقهبندیهای دینی غربی به قول دریدا دچار آشوب متافیزیکی شدهاند.
در تاریخ فلسفه غرب، یک منطق سلسله مراتبی بر اساس همین تقابل معنایی میان ذهن و بدن، عقل و احساس، ابژه و سوژه و تجربی و تعالیگرا شکل گرفته است بنابراین فلسفه دین غربی نسبت خدا با عالم را در زمینه اضداد دوگانه ذهن و جسم، عقل و احساس و مرد و زن شکل داده است و در این رابطه دوگانه جنسی، خداوند مذکر و عالم مؤنث تلقی میشود همانگونه که آسمان مذکر و زمین مؤنث معرفی میشود. به همین ترتیب دین هم همانند فلسفه دین زمینهساز سرکوب زنان در تاریخ تفکر غربی شده است.
اما سؤال این است که راهکارهای نظری فیلسوفان دین زنانه چیست؟ یکی از راهکارها تجربیات عرفانی است. آلیس واکر درباره تجربه عرفانی خودش میگوید که میدانم خداوند دارای جنسیت مذکر یا مؤنث نیست بلکه فوق جنسیت است. بنابراین فلسفههای زنانه دهههای اخیر در زمینههای متنوع و متکثری گسترش پیدا کردهاند. مسئله دیگر توجه به فلسفه پویشی است. در فلسفه پویشی این پیشفرض وجود دارد که عاملیتها، نتیجه عملکردهای پویا و سوژهها محصول ارتباطات هستند و در این گفتمان فلسفی، صیرورت و شدن، عبارت از مراحل به هم پیوستهای است که در یک آهنگ بیپایان پویای آفرینش جاری هستند و دائماً کثرتها را به وحدت فزاینده تبدیل میکنند.
در این رویکرد، خلاقیتهای مختلف در یک چشم اندازِ واحد با یکدیگر به وحدت میرسند. در هستیشناسی پویشی، خلاقیت در ورای واقعیت قرار ندارد بلکه یک واقعیت نهایی است که میتواند همه واقعیتها را به گونهای نهایی توصیف کند یا اینکه توصیفکننده چیزی باشد که آن را فرایند حیات نام گذاشتهاند. در یک نظام طبقهبندی شده، خلاقیت، غایت نهایی است اما اگر از این مفهوم انتزاعی عبور کرده و به عینیت رجوع شود، خلاقیت به فرآیندی پویا دلالت میشود که نشان دهنده واقعیت اشیاء و عملکرد آنهاست. در این صورت منبع قدرت در همه اشیاء دنبال میشود. فلسفههای دین زنانه با این نظریه هماهنگ هستند چون بر مبنای اصول هستی شناسانهای همانند خلاقیت، تعامل، همافزایی و پویایی طراحی شده و این اصول با خصوصیات مادرانه نظریات فمینیستی سازگار است.
یکی دیگر از راهکارهایی که فلاسفه زنانهنگر ارائه میدهند توجه به جمعگرا بودن وجود است. بر این اساس وجود همواره حالتی بالقوه است که هنوز تحقق پیدا نکرده است ولی در همه اشیاء وجود دارد. جمعگرایی وجود در الهیات پویشی هم با نظریات زنانهنگر سازگار است چون در این صورت جمعگرایی مادرانه در آن نقش تعیین کننده دارد. راهکار دیگر تنوع تجربیات دینی است. در این گفتمان تجربیات متنوع زنان و مردان در سه سطح تنظیم میشوند که شامل تجربیات شخصی و بین شخصی، تجربه نظامات اجتماعی و تجربه جهان طبیعی میشوند. در اینجا همه مردان و زنان به صورت برابر در مییابند که یک قدرت برتر به آنها این توانایی را داده که در جامعه به مشارکت بپردازند.
انتهای پیام