به گزارش ایکنا از قم، مسابقه کتابخوانی «تنها زیر باران» با محوریت روایت زندگی شهید مهدی زینالدین بهمناسبت کنگره 6090 شهید استان قم همراه با 200 میلیون ریال جایزه نقدی، از 20 مهرماه تا 30 آبانماه به همت انتشارات حماسه یاران و با همکاری کنگره ملی شهدای استان قم، سازمان فرهنگی ورزشی شهردای قم و بنیاد شهید استان قم برگزار میشود.
علاقهمندان جهت خرید کتاب میتوانند با مراجعه به کتابفروشیهای معتبر سراسر کشور و یا خرید پیامکی با ارسال عدد 8 به سامانه 3000191717 و یا خرید اینترنتی از سایت www.hamasehyaran.ir اقدام کنند.
همچنین علاقهمندان جهت شرکت در مسابقه با مراجعه به سایت www.hamasehyaran.ir با ثبت کد ملی میتوانند به سؤالات پاسخ دهند.
«تنها زیر باران» حکایت جذاب یکی از فرزندان وطن است. مجموعه خاطرات شهید مهدی زینالدین که به همت مهدی قربانی جمعآوری شده و انتشارات حماسه یاران در سال ۱۳۹۷ این کتاب ۳۱۱ صفحهای را راهی بازار کتاب کرده است.
خاطرات این شهید بزرگوار، از اطرافیان ایشان گردآوری شده و به ترتیب زمانی، از کودکی تا شهادت ایشان را روایت میکند؛ شرافت و فضل مادر و پدر زینالدین، بهخوبی در شخصیت او بازتاب داده شده است. زینالدین از کودکی با کتابهای کتابفروشی پدر مأنوس بود و ساعتها با خواهر بزرگترش پای کتابهای پدر مینشستند و خوانندگان قهاری بودند.
حکایت مردی که هیچگاه آرام و قرار نداشت. همیشه دنبال این بود که چه باید بکند برای وطنش. مردی خوشپوش، خوشسیما، خوشاخلاق، خوشخنده انگار همه خوشها را جمع کرده بودند کنار هم.
خیلی کلاس دارد وقتی جواب کنکور بیاید و رتبه خوب بیاوری، پزشکی قبول شوی در یک دانشگاه معتبر، اصلا حالش قابل توصیف نیست. دیگر از خدا چه میخواهی؟ آخر آرزوهای یک کنکوری چیست؟ حاضری این موقعیت و موفقیت را با چه چیز بزرگتری عوض کنی؟ مثلا پول کلانی بدهند بگویند نرو... پذیرش خارج از کشور بدهند بگویند نرو... چه میکنی؟مهدی همه اینها را ندید گرفت و از نگاه خودش جایی رفت که بهتر از همه اینها بود.
«درست لحظهای که توپ آمده بود زیر پایش و رسیده بود جلوی دروازه، داشت گل میزد که چشمش افتاد به من و مامان. دیدن ما همان و نیمه کاره رها کردن بازی همان. دوید سمت خانه. سر و صدای بچهها، کوچه را پر کرد. داشتند بهش اعتراض میکردند. دم در که رسید، نفس نفس میزد. صورتش شده بود مثل لبو؛ سرخ سرخ. عرق روی پیشانیاش را با دست پاک کرد و پرسید: چیه مامان جون، کار دارید؟ وقتی فهمید نان نداریم، گفت: شما برید تو خونه، منم میرم نونوایی. پول را که گرفت، راهش را کشید و رفت. اما نه سمت بچهها، نه برای ادامه بازی، رفت که نان بگیرد.»
انتهای پیام