به گزارش ایکنا از خراسانجنوبی، سبدبافی هنری است که مردم خراسانجنوبی آن را نسل به نسل از پدرانشان آموخته و توسعه دادهاند، میراثی از جنس تلاش و امید.
سبدبافی نشاندهنده ذهن خلاق، تلاش خستگیناپذیر، توان بالا و سرپنجههای روستاییان هنرمند است. مواد اولیه سبد بافی ساقههای دو درخت بنام سافت یا سافترگ «بیدمشک» و درخت بید قرمز است، این دو درخت ساقههای کشیدهای دارند که میتوان از آنها برای سبد بافی استفاده کرد.
ساقههای سافت، سبز رنگ و ساقههای بید قرمز به رنگ قرمز است و میتوان سبدهای سبز رنگ، قرمز رنگ و یا ترکیبی از این دو را تهیه کرد.
بافتن سبدها
معمولا برای بافتن سبدها چهار عدد از ساقهها را دو تا دو تا به هم میگیرند و به صورت عمود بر هم قرار داده و شروع به بافتن میکنند به این مجموعه چهارتایی «تو» میگویند.
برای تزیین سبدها و زیبا کردن آنها از ترکیب ساقه قرمز بید و سبز سافت استفاده میشود و معمولا سبدهایی که با ساقههای سبز رنگ ساخته میشود، از مقاومت بیشتری برخوردارند.
در خراسانجنوبی هر جا که بوتههای بیدمشک یافت شوند، معمولا این نوع سبدها با همت و تلاش مردمانش ساخته میشوند، در شهرهای مختلفی همچون بیرجند، قاین و نهبندان از این سبدها بافته میشود که یکی از مراکز اصلی ساخت این سبدها روستاهای دو سوی کوههای باقران است.
روستای چهارده، یکی از روستاهایی است که مردان و زنانش سالهاست با سبدبافی خو گرفتهاند و انگار آینه گذشتگان خود را در این سبدها میبینند.
وارد روستا که میشوی، خانههای کوچک، ساده و سنگی رخ نمایی میکنند و مردمانی که با مهربانی تو را به خانههایشان میخوانند.
زندگی یکی از پیرمردان روستا، بیشتر از بقیه برایت جالب میشود. عبدالحسین چهاردهی، پیرمرد 91 ساله روشندل ساکن روستای چهارده بیرجند است که از دو سالگی بینایی خود را از دست داده است.
با مهربانی تو را به خانهاش دعوت میکند. با چوب دستی که در دست دارد کوچههای تنگ روستا را میپیماید تا به خانهاش میرسد.
تلفیقی از هنر و شکر
مینشیند، نفسی تازه میکند و برایمان از زندگیاش میگوید: از 6 سالگی با هنر سبد بافی آشنا شدم و هنوز هم بعد از گذشت سالها این کار را با عشق و علاقه دنبال میکنم.
این هنرمند ادامه داد: هنر سبدبافی را با بازکردن سبدهای بافته شده دیگران و دقت کردن به نوع گرههای سبد، آمـوختهام و رنـگهای مختلف ساقههای گز را نیز با لمس کردن ساقهها و از روی ضخامت آن تشخیص میدهم.
چهاردهی افزود: وسایل مورد نیاز برای سبد بافی را از کسبه و یا افرادی که ساقههای بید را از کوههای اطراف جمع آوری میکنند، تهیه میکنم.
وی با بیان اینکه برادرم، اسدالله نیز نابیناست و او نیز در کنار من به این حرفه و هنر مشغول است، اظهار کرد: در گذشته روزی سه سبد یا تگیجه میبافتم اما در حال حاضر به دلیل بالا رفتن سن و کهولت جسمی، روزی یک سبد میبافم.
این هنرمند از حمایتهای میراث فرهنگی در طول این سالها تشکر میکند و ادامه میدهد: 6 فرزند دارم و هرکدام مشغول کاری هستند، اما پسر بزرگم به همراه عروسم دراین روستا ماندهاند تا مراقب احوال ما باشند.
چهاردهی افزود: سبدها را برای فروش به بیرجند نمیبرم چرا که توانایی بردن ندارم، اما افرادی که برای تفریح و گردش به روستای چهارده میآیند، مشتری سبدهای و دست بافتههای من و همسایهها هستند.
وی با وجود نابینایی هنوز هم شاکر خداست و میگوید: همه نعمات خدا تنها با چشم دیده نمیشود، بلکه باید آنها را با دل و تمام وجود احساس کرد.
چیزی شبیه ذکر صلوات را زیر لب زمزمه میکند و با دستان گرمش که از سختی چوبها ترک برداشته شده با دقتی هوشیارانه به بافت حصیر میپردازد و صدای اذان که در گوش روستا میپیچد، عصای چوبیاش را برداشته، با دقت وضو گرفته و مشغول نماز خواندن میشود.
با او و روستای زیبایش خداحافظی میکنم در حالی که مفهومی بزرگ و پیچیده در ذهنم تکرار میشود، اینکه چه میشود فردی با نداشتن حس بینایی، این چنین شاکر و پرتلاش است و آن وقت انسانهایی هستند که با داشتن سلامتی هر روز به جان این دنیا و آدمهایش غر میزنند؟ شاید این پیرمرد با زندگی ساده و پرتلاشش درسی باشد برای من و تمام کسانی که قدر نعمت سلامتی را نمیدانند و از سلامتی خود، این نعمت بزرگ خدادادی به درستی استفاده نمیکنند. با این سؤال و سوالات دیگری در ذهن روستا را ترک میکنم اما من در این روستا چیزی فراتر از یک هنر دیده بودم؛ مفمومی از عشق، تلاش، خودباوری، شکر و خدا ...
زهرا حمیدی
انتهای پیام